به قلم: عباس روزبهانی
لختگی / پرستو علینسب
دیستوپیا (dystopia) ویرانشهر یا مدینه فاسده، جامعهای خیالی که در آن ویژگیهای منفی برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواه هیچ انسانی نیست. چنین جوامعی گونهای دنیای وانفسا و فاجعه انسانی هستند. این جوامع در زمانهایی بد و شوم ترسیم میشوند که میتوان آن را دوره بدزمانگی نام گذاشت. جامعهای که در آن هیچ آزادی حتی آزادیهای کوچک شخصی دیگر وجود ندارد. جامعهای که توسط رایانهها و روباتها اداره و کنترل میشود. جامعهای که در آن همهچیز و همهکس همانند و یکسان است و در آن ابراز احساسات ممنوع است. جهانی که در آن در پی جنگ هستهای، بیماری یا فاجعهای دیگر نسل بشر تقریباً برافتاده است.
فیلم لختگی که به نوعی یادآور این ویرانشهر است، با تأکید بر دیوارها، کف اتاق و سقف با تُنالیته رنگی آبی خاکستری آغاز میشود و سپس جوانی نیمه عریان بسته به تخت را در این اتاق نشان میدهد که با چکیدن قطرههای آب روی لبانش بیدار میشود و یا بهتر است بگوییم حیات مییابد با این قطرههای آب حیات. انگار که فرد در این اتاق زندانیست و به محض بیدار شدن تلاش میکند که بندهای دست و پایش را بگسلد و خود را از این بند آزاد کند (بند ناف). در واقع این اتاق کارکرد یک رحم را دارد و این جوان جنینیست که حالا باید به دنیا بیاید، دنیایی که درگیر جنگهای هستهای است و او ناچار در این شرایط باید پا به حیاط بگذارد.
فیلمساز با خلق فضاسازی و با استفاده از عناصری غیرمستقیم، این منظور را میرساند. بیننده، وقایع جنگ را در طول فیلم نمیبیند اما کار با صدا و استفاده از افکتهای صوتی در فیلم، جهان بیرون را که درگیر جنگ و خونریزیست، القا میکند.
صدا در این فیلم علاوه بر فضاسازی و بار معنایی، کارکرد روایی هم دارد و اطلاعات بصری را که از ما به درستی دریغ شده است، با شنیدن افکتهای صوتی تصور میکنیم. فیلمساز به جای آنکه جنینی را در حال به دنیا آمدن نشان دهد، جوانی را که به بلوغ رسیده نشان میدهد که از دریچهای که تنها راه رهایی اوست پا به عرصه حیات میگذارد. این جوان فقط به پنجره و رهایی مینگرد و تلاش دارد تا از این اتاق خلاصی یابد. هرگاه که به سمت پنجره میرود، چیزی از بیرون او را تهدید میکند و به درون هدایت میکند اما او از پا نمیافتد و برای بیرون آمدن تلاش میکند. جهان رحم و عالم بیرون آنقدر سیاه و تلخ است که بیننده را نیز به وحشت میاندازد.
این فیلم صرف نظر از پایانش که غافلگیرکننده، تأثیرگذار و تکاندهنده است، میتوانست با ایجاز بیشتری همراه باشد. فیلم با استفاده الِمانهای آشنا از جمله یک اتاق، تخت، طناب و پنجره به مسائل نه چندان آشنا میپردازد و همینکه برای گفتن مفاهیم نهفته در زیرمتن اثر دستاویز عین به عین آن چیزهایی که میخواهد بگوید نشده کار را به سمت یک کار تجربی برده است و با جایگزینی یک جوان به جای یک جنین معناهای دیگری نیز به فیلم بخشیده است.