«ساختن یک فیلم کوتاه»
به قلم: روبرتو مولیترنی
ترجمه: صنم نادری
ساختار
قسمت دوم
نقطه میانی
همانطور که دیدیم، پرده دوم قلمرو استراتژیک نقضآمیزِ ضدقهرمان است. فکرکردن به اینکه کدام استراتژی میتواند حمله ضدقهرمان باشد، میتواند به ما کمک کند تا بتوانیم ساختار این بخش از فیلمنامه را بهتر فهرست کنیم. نقطه اوج این درگیریها را Mid-point مینامیم. این قسمت تقریباً وسط داستان و لحظهای است که قهرمان ما متوجه میشود به چه چیزی واقعاً برای غلبه بر ضدقهرمان نیازدارد و چطور میتواند به هدفش برسد (برای مثال در یک داستان جنایی، مسیرمناسب برای رسیدن به قاتل فراهم میشود) وfatal flaw (نقص کشنده) برایش مشخص میشود (دراینجا همه چیز برایش روشن میشود).
همانطور که قبلاً نیز اشاره کردیم، قهرمان فقط زمانی که از پرده اول وfatal flaw (نقص کشنده) خارج میشود، میتواند به هدفش برسد. اشراف بر اوضاع و وقایع اولین قدم برای پیدا کردن راه حل مناسب برای مسائل است.
پرده سوم
پرده سوم داستان زمان مناسبی است که در آن قهرمان داستان به خویش میرسد و زمان آن است که او بستر لازم برای رسیدن به هدفش را فراهم کند؛ فضا و ریتم کار مشخصاً تغییر میکنند. حتی اگر لازم باشد هیجانات و آتش جریان میتوانند شروع کننده اتفاقات پرده سوم باشند و بستر مناسب برای رودررویی پایانی را فراهم سازند. ایجاد این هیجانات یک رکن اساسی است و باید با خود ناامیدی را نیز یدک بکشند. آگاهی ازکشف وچگونگی حل مسائل به تنهایی کافی نیست؛ قهرمان باید مزه شکست را بچشد. این شکست یک نام بخصوص دارد، چرا که با دیگر شکستها متفاوت است و fatal flaw (نقص کشنده) قهرمان نسبت به دفعات قبل بیشتر و عمیقتر آسیب میبیند. ما آن را “زمان موتوری” مینامیم .این دومین نقطه عطف تلقی میشود و همچنین زمینه را برای پرده سوم و پرده آخر فراهم میسازد. فقط بعد از این شکست است که قهرمان داستان زمانی برای تغییریافتن میطلبد و فقط در اینجا دایره را نسبت به نقطه میانی به طورکامل میبندد. نه تنها در اینجا به طور کامل با fatal flaw خود آشنا میشود، بلکه درمییابد که چطور آن را حل کند. یکی از زیباترین تغییرات قهرمان داستان را میتوانیم در فیلم ” گرن تورینو” ببینیم. (برای فهمیدن این مطلب مفید است). ” گرن تورینو” داستان یک سرباز سابق ارتش آمریکا در جنگ ویتنام است (Clint Eastwood) و همسایگانش H’mong ها هستند. او به هیچوجه نمیخواهد هیچ مراودهای نه با آنها، و نه بهطورکل با تمام دنیا داشته باشد. در محله آنها حملات تهاجمی رخ میدهد و آسیاییها قربانیان اصلی آن هستند، مخصوصاً تائوی جوان؛ در اینجا سرباز سابق ارتش برای رودررویی با مهاجمین به نفع آسیاییها تغییر موضع میدهد و از آنها دفاع میکند. برای رویارویی با آنها روش مقابله به مثل را درپیش میگیرد. بعد از آنکه به واسطه موضعگیری او شدت خشونت مهاجمین بالا میرود و خواهر تائو مورد تجاوز قرارمیگیرد، تازه متوجه میشود که fatal flaw او به تجاوز مربوط میشود و به شب جنگ ویتنام برمیگردد. در اینجا کلید برق قهرمان روشن شده و ما رابه سمت پایانی که بههیچوجه انتظارش را نداشتیم، میبرد.
دیگر چیزی باقی نمیماند جز (Climax) ؛ اوجی که در آن درگیری نهایی بین قهرمان، ضدقهرمان و fatal flaw رخ میدهد. در اینجا وقوع یک اتفاق خارقالعاده باعث ویرانی داستان نمیشود. برای مثال روشی که به واسطه آن قهرمان داستان قصد دارد تا حریفش را شکست دهد، باید به شدت شگفتانگیز باشد. همانطور که در ” گرن تورینو” اتفاق افتاد. میتوانیم به سریالهایی همچون McGiver و یا A-Team اشاره کنیم: نقاط اوج در آنها همواره توانستهاند پاسخگوی سوالات ما باشند: ” این بار چه چیزی ابداع میکنند؟ “. از اینجا هرچه که ساختهایم را پایین میآوریم. حتی از کوچکترین و سادهترین وقایع میتوانیم تانکهای آهنی بسازیم. مکانیزم اصلی اینچنین است. بعد میتوانیم هرطور که دوست داریم آنها را کنار هم بگذاریم، درست مثل ” گرن تورینو” میتوانیم از بین نوشتههای خود ظریفترین فیلمنامه را استخراج کنیم.
حل مسائل و یا بازگشت به اکسیر، بودجه داستان است. حسابها را تسویه و خطهای داستانی بسته میشوند و به تمام سوالات پاسخ داده میشود؛ درست مثل پایان افسانههای ازوپ: ” از این داستان چه چیزی آموختید؟”
موضوع
هرچه که تعریف میکنیم باید یک جهت مشخص داشته باشد. از یک نقطهنظرمستمر برخوردار باشد؛ از یک ثبات درونی شکل گرفته باشد واز یک فشردگی سامان دیده باشد. زمانی که قصه میگوییم، به نوعی حقایق داستانی را تعریف میکنیم و در عینحال عواطف را، اما به گونهای از منطق و هدف آن داستان حرف میزنیم که در واقع شاید مهمتر از اتفاقات رخ داده در آن هستند. موضوعات میتوانند به یکدیگر شبیه باشند. درست مثل وقایع زندگی، اما هریک از دیگری متفاوت است؛ شاید به جهت معنایی که هر یک از آن اتفاقات در خود نهفته دارند.
موضوع این است: یک اصل منظم از وقایع دراماتورژی شده. شناسنامه داستان آن چیزی است که به واقع از آن حرف زده میشود. اما توجه داشته باشید که توجیه نباشد.” راکی ” فیلمی است درباره بازی بوکس (توجیه) اما بیشتر از همه فیلمی است درباره داشتن اعتمادبهنفس (موضوع). fatal flaw راکی، نداشتن اعتمادبهنفس است. درباره بازی بوکس فیلمهای بسیاری ساخته شدهاند، اما راکی به مراتب از ” گاو خشمگین” متفاوتتر است و آن چیزی که این دو را از هم متمایز میسازد، موضوع آنهاست.
موضوع همچنین یک اصل انتخابیست. اگر داستان بوکس ما از لحاظ مفهومی درباره اعتمادبهنفس است، پس هیچ معنایی ندارد اگر در ابتدای فیلم صحنهای وجود داشته باشد که در آن مشتزن ما مصمم و مطمئن به خود نشان داده میشود و میتواند از پس تمام حریفان خود برآید، یا لااقل این اعتمادبهنفس را میتواند رفتهرفته از دست بدهد. بر عکس آن هم جایز است؛ مثلاً در راکی بیمعنا خواهد بود اگر صحنهای را فقط از روی حسادت با همان بازیگران از ” گاوخشمگین” قرض گرفته باشند و درباره مشتزن و بوکس حرفی به میان نیاید.
باید به شدت مراقب باشیم: پیدا کردن کانون مناسب برای موضوع داستان کار سادهای نیست. اغلب اوقات هنگام نوشتن متوجه سختی آن میشویم. این کار بیشباهت به عملکرد فالگیرنیست؛ زمانی که او به واسطه چهرهها و علامتهای کارتهای تاروت (خورشید، ماه، سلطان، مرگ، برج در حال ریزش و غیره…) درباره گذشته، حال و آینده افراد حرف میزند. او از دیدن این چهرهها باید معنا و مسیری مشخص استخراج کند و آن را به گذشته، حال و آینده آنها مرتبط کند. (بیشباهت به کمان تغییر شخصیت نیست؟)
شاید (نقص کشنده) بتواند در این زمینه کمکی مناسبی دهد: موضوع معمولاً در نقطه مقابل (نقص کشنده) قرار دارد. یعنی چیزی که قهرمان آن را ندارد و نبودش باعث میشود که از خود پر نباشد. اگر دریابیم که fatal flaw قهرمان ما، ناتوانایی او در داشتن اعتمادبهنفس است، پس موضوع، داشتن اعتماد به نفس است؛ چراکه درتمام اعمال شخصیت اصلی داستان به کامل شدن این بخش از شخصیت او پرداخته میشود و تمام صحنهها با هم یکپارچه بوده و باعث درخشش موضوع خواهند شد.
ساختار در قالب کوچک
همانطور که درباره مدت زمان فیلم کوتاه با هم همفکری کردیم، به همان میزان باید بدانیم چه ساختاری میتواند به ما کمک کند تا زمان مناسب و لازم برای بیان داستان را دریابیم.
هرچقدر داستان ما به زمان کمی برای تعریف کردن نیاز داشته باشد، ما ناتوانتر خواهیم بود تا عمیقاً به تغییرات شخصیت اول داستانمان برسیم. تمام این مسیر در همان سه پردهای که از قبل بیان کردیم، باقی میماند. فقط در سه زمان است که قهرمان داستان تلاش میکند تا شخص دیگری شود و در نهایت به آن چیزدیگر نیز تبدیل میشود.
مطمئناً نقطه اساسی و مهم در یک فیلم کوتاه اتفاق افتادن آن حادثه تکاندهنده است. تقریباً همیشه نقطه الهامبخشی که از ابتدا به ذهنمان برای ساختن و نوشتن فیلم کوتاه خطور کرده، همان حادثه تکاندهنده است. همان چیزی که آمریکاییها به آن what if یا “چه اتفاقی می افتد اگر…” میگویند.
بنابراین بسیاری از ایدههایی که داریم، شاید بتوانند پاسخگوی این سوال ما باشند. “چه اتفاقی می افتد اگر یک موجود فضایی به زمین برسد؟ (آرماگدون)، “چه اتفاقی میافتد اگر دو شیاد از یک کلیسا مجسمه مقدسی را بدزدند؟) La lingua del santoزبان قدیس)، “چه اتفاقی میافتد اگر یک بیکار بعد از مدتها بالاخره شغلی پیدا کند که در آن میبایست دوچرخهای داشته باشد و روز اول کار دوچرخه را از او بدزدند؟ (دزد دوچرخه).
برای تمرین کردن تلاش کنیم، هر فیلمی که امکان دیدنش را داریم در قالب این سوال بازگردانیم.هرچقدر این سوال برندهتر باشد جذابیت فیلم کوتاه ما هم بیشتر میشود، حتی در مرحله پیش تولید. فکر کنیم که با اثر خود قصد داریم تا غذایی مناسب فراهم کنیم که باب دندان رسانهها و فستیوالهایی که قرار است درآن شرکت کند، باشد. برای مثال به فیلم کوتاه تمازو لندوچی جوان اشاره میکنم که برنده بسیاری از فستیوالهای فیلمهای کوتاه در ایتالیا شد. اسم فیلم سلیم است. برای درک بهتر مطلب بهتر است اول آنرا ببینید و بعد به خواندن این مطلب ادامه دهید: (https://vimeo.com/40446250)
what if دراین فیلم به همه مشخصاتی که قبلاً اشاره کردیم، پاسخ میدهد: ساده است، بهروز است و مسلماً خارقالعاده ست: “چه اتفاق پیش میآید اگر برای یک شب یک پسر جوان مسلمان به یک کلیسای کاتولیک پناه ببرد؟”. با چنین اشاره کوچکی و بسیار ساده میتوان مسیر راهیابی فیلم را به جشنوارهها، آن هم با تبلیغات بالا را باز کرد، چرا که به قلب یک موضوع بهروز نشانه گرفته میشود.
یک نقطه پرتگاه دیگر در ساختار یک فیلم کوتاه Climax است. در نقطه اوج تمام وعدهها تغییر مسیر میدهند. اگر حادثه تکاندهنده باعث میشود تا کنجکاوی تماشاچی برانگیخته شود، در نقطه اوج اتفاقی میافتد که احساسات آنها را نسبت به آن موضوع قاطعترمی کند، تا جایی که آن را با خود به خانهشان میبرند و اساساً آن چیزی نیست جز قوه قضاوت ایشان.
در فیلم سلیم، متوجه میشویم که عامل تعجب، با در نظرگرفتن اینکه پسرجوان مسلمان است، استفاده کردن او از سمبلهای مسیحیست (آب مقدس، تکههای نان خشک، قبا) فقط برای اینکه به نیازهای اولیه خود رسیدگی کرده باشد (گرسنگی، تشنگی و سرما). در نقطه ی اوج شاهد تغییرات در او هستیم (تحویل دادن مبلغی که دزدیده بود و بهخاطر آن تحت تعقیب پلیس بوده و به کلیسا پناه آورده بود).
بنابراین، زمانی که به ساختار فیلم فکر میکنیم، باید به این دو نقطه که همچون میخی بر دیوار داستان ما کوبیده شدهاند، به دقت توجه داشته باشیم. آن چیزی که بین این دو “میخ” اتفاق میافتد، میتوانند به اندازه کافی متغیر باشند و همهاش به فاصلهای که بین این دو وجود دارد، بستگی دارد. چه چیزی این فاصلهها را از هم تمیزمیدهد؟ توانایی حفظ وعدهها. فیلم کوتاهی مانند سلیم، پاهای بلندی ندارد؛ نمیتواند بیشتر از یک حد پیش برود. زمان تعریف کردن محدودی دارد. به خوبی در نظر داشته باشید که این محدودیت، هیچ ارتباطی با کمبود کیفیت ندارد: فیلمهای بلند و فیلمهای کوتاه به سادگی دارای دو فرم بیان متفاوت از هم هستند. باید
این را دریافته باشیم: فرم بیانی یک فیلم کوتاه پیش از همه خواهان یک سری وعدههاست و یک سورپرایز که وعده داده شده را واژگون کند.
پیشنویس فیلمنامه
اگر تا اینجا به درستی مراحل خلق کار را درست طی کرده باشیم، نوشتن پیشنویسِ فیلمنامه و بعد فیلمنامه کاری به مراتب ساده خواهند بود، تقریباً.
پیشنویس فیلمنامه فیلم کوتاه نوعی نقالی محسوب میشود. صحنه به صحنه آن را تعریف میکنیم _میتوانیم اجازه آن را نیز به خود بدهیم تا از عادات هم حرف بزنیم، تا جایی که به ساختن و پرداختن فضای کار کمک کند_ از محیطها گرفته تا شخصیتها و حرکات، همه را به دقت بیان میکنیم. بیآنکه بخواهیم زیادهروی کرده باشیم، میتوانیم دیالوگها را نیز برقرار کنیم، تا جایی که بتوانند اثر خود را بگذارند و چندین جملات کلیدی برای داستان را نیز از لابهلای آنها بیرون بکشیم.
مهم است تا دراین بخش با موشکافی بیشتری عمل کنیم، مخصوصاً زمانی که در حال تولید اثر نیز باشیم. پیشنویس فیلمنامه برای کسی که کارطراحی صحنه، و برنامهریزی بازیگران و غیره را انجام می دهد، مدرک مفید و مناسبی به حساب میآید.
اگر پیش از این از اثر، دستهبندی دقیقی نوشته باشیم و موضوع کاملی ترتیب دیده باشیم و در پروژه ما عوامل خارجی دیگری برای تولید وجود نداشته باشند، میتوانیم بخش پیشنویس را نادیده بگیریم. اما اگر هنوز به خود مطمئن نیستیم و قصد داریم تا با موضوع داستان نزدیکی بیشتر وعمیقتری ایجاد کنیم، غیر از در نظرگرفتن اینکه تهیهکنندهای پشت این جریان است یا خیر، بهتر است این مرحله را نادیده نگیریم.
یک پاسخ
واقعا که بهترین بخش سایته!
خواهشا آموزش های بیشتری قرار بدید…