جستجو
گفتگو مشروح با پرویز صمدی مقدم درباره جشنواره فیلم کوتاه تهران؛

پرویز صمدی‌مقدم گفت: آنچه در سال های آغازین جشنواره فیلم کوتاه تهران گذشته است، وقایع تاریخی و استثنایی بودند که دیگر تکرار نخواهند شد.

به گزارش ستاد خبری چهلمین جشنواره بین‌المللی فیلم کوتاه تهران به نقل از ایسنا، همین سال گذشته و در آستانه برگزاری دوره سی‌ونهم جشنواره بین‌المللی فیلم کوتاه تهران بود که از پرویز صمدی مقدم، به‌عنوان یکی از چهره‌های پیشکسوت و باسابقه در عرصه مدیریت سینمای جوان و نیز ازپایه‌گذاران جشنواره فیلم کوتاه تهران دعوت شد تا در آیین رونمایی از پوستر این رویداد حضور داشته باشد. شاید این حضور در سایه دیگر خبرهای مرتبط با جشنواره انعکاس رسانه‌ای درخوری پیدا نکرد اما اگر می‌خواهید کمی بیشتر درباره اهمیت این حضور بدانید، حتما این مصاحبه را بخوانید. مصاحبه‌ای که حتی در لابه‌لای سطرهای آن هم می‌توانید ردپای ناگفته‌های بسیاری را درباره مهمترین جشن سینمای کوتاه ایران، رصد کنید؛ حتما این مصاحبه را بخوانید.

به‌عنوان یکی از چهره‌های با سابقه در عرصه سینمای کوتاه و البته تأثیرگذار در شکل‌گیری جشنواره فیلم کوتاه تهران، دورترین خاطره‌ای که از مواجهه با این رویداد دارید چیست؟

پیش از پاسخ به این پرسش شما باید بگویم که لازم است برای نسل جدید رودررو از گذشته حرف زده شود. آنچه در سال‌های آغازین این جشنواره گذشته است، وقایع بسیار تاریخی و استثنایی بوده‌اند که هرگز تکرار نخواهند شد. لازم است سینماگران جوان امروز بدانند بر چه بستر گرانقدر و میراث ورجاوندی در حال کار هستند. در سال گذشته از سوی مدیران محترم جشنواره به من این افتخار داده شد تا از پوستر جشنواره سی‌ونهم رونمایی کنم. یکی از دلایل پذیرفتنم، سوای از آن که این جشنواره را فرزند خود می‌دانم و برای خلق آن و رشد و پرورش آن از جان مایه گذاشته‌ام، این بود که بتوانم اگر ساعتی نشد، دقایقی با نسل تازه حرف بزنم و آنان را به رسالت و ارزش کاری که می‌کنند آگاه سازم و اما پاسخ شما، در بهار ۱۳۶۵ با انبوهی تجربه گرانقدر که به گفته دوستان آن زمانم، تلویزیون قدرشان را ندانست از این نهاد بیرون آمدم و به ارشاد رفتم، روحیه جوان و علاقه به ساختن همه چیز از هیچ، مرا جذب سینمای جوان کرد. دنیایی اغواکننده پیش چشم‌هایم گشوده شده بود. به فکرم رسید که آن «جدال پله به پله فرهنگی» اینجا چقدر معنا می‌دهد! هیچ بهانه‌ای برای رد کردن آن نزد خودم نداشتم زیرا می‌توانستم با این کار، نه فقط یک هنرمند که صدها و بلکه هزاران هنرمند شوم. از این زیباتر و ماندگارتر چه هنری می‌توانستم به خرج دهم؟ باز هم پا روی خواسته‌های شخصی‌ام (نویسندگی و فیلمسازی) گذاشتم و این مسئولیت را پذیرفتم. نمی‌دانم، شاید برای شما شنیدن این حرف‌ها خیلی ساده، باشد، ولی کافی است برای نشان دادن بزرگی این فکر و تصمیم، به این مثال کوچک توجه کنید: همان روزها با فیلمساز سرشناس و پرطرفداری دوستی یا بهتر است بگویم آشنایی صمیمانه‌ای داشتم. روزی دست نوشته‌ای یک صفحه‌ای از خودم را به دستش دادم و خواستم نظرش را بدهد، گفت که این کار را نمی‌کند. به او گفتم تو نمی‌خواهی تجربیاتی که من و امثال من به تو داده‌ایم تا امروز چهره آشنا و محبوبی بشوی را تلافی کنی؟ گفت: «این وظیفه من نیست. من به هنرم می‌پردازم تو هم به هنرت بپرداز و به فکر خودت باش! توصیه می‌کنم خودت را هم در این کار جدید حرام نکنی. نتیجه اش را در تلویزیون دیدی و درس نگرفتی؟»

نمی‌خواهم از نتیجه فکر و سرانجام آن فیلمساز پس از سال‌ها بگویم. اینکه امروز از او هیچ خبری نیست و من همچنان در تلاشم. آن روز افسوس خوردم برای کسی که درکی از این لذت بزرگ معنوی ندارد. بنابراین حرکتی شروع شد در جهت رشد و اعتلای فرهنگ به صورت عام و سینما به شکل خاص. دل کندن از چنین بستری که می‌توانست خیلی از خواسته‌هایم را برآورده کند کار ساده‌ای نبود چون مطمئن بودم بسیاری از خواسته‌هایم را آنجا به دست خواهم آورد. در ضمن در همان حال که بستری مناسب وجود داشت، پشتیبانی و حمایت همه جانبه‌ای هم از عملکردهایم می‌شد. از اشخاص تخریب‌گری هم که می‌توانستند کارشکنی کنند، در اینجا کمتر دیده می‌شد و به بیانی گروه کمابیش یکدستی بودیم. درباره «یکدستی گروه» باید توضیحاتی بدهم؛ ظرفیت‌ها، استعدادها و سلایق متفاوت بود اما همه در هوشمندی، به روز بودن، تعهد و بی‌گمان زیرکی و دانایی مشترک بودند این مجموعه را یک مدیریت قاطع و همه فن حریف اداره می‌کرد و افراد یا هر سمت و سو و نگرشی تحت این مدیریت مسلط کاری را انجام می‌دادند که در آن اوضاع و شرایط نمونه و برجسته بود. درباره وظایفم در این حوزه باید بگویم که من رابطه‌ای روشن و تعریف‌شده با مدیریت سینما داشتم و به نظر خودم هیچ ابهام و فاصله‌ای میانمان نبود. این پیوند مستقیم موجب شد تا بتوانم با دقت و امیدواری بیشتر کارهایم را انجام دهم. البته با مشکلات کمرشکنی هم مواجه بودم که به وقتش به آنها هم اشاره خواهم کرد.

ما می‌خواستیم سینماگر و فیلمساز پرورش دهیم و بی‌گمان فیلمسازانی که با زمانه پیش بروند نسبت به مسایل پیرامونشان حساس باشند و در جهت اهدافی که صحبتشان شد حرکت کنند. بنابراین اصراری بر ساختن فیلم‌های فرمایشی و نظارت شدید نبود و هرگز هم این کارها نشد. دست کم تا زمانی که من آنجا بودم یعنی سال ۱۳۷۲ چنین اتفاقی نیفتاد. گویی این کار برای من و من برای این کار ساخته شده بودیم زیبایی کار در «ساختن و ایجاد کردن چیزی از هیچ» بود. من هم که سودازده از هیچ، همه چیز ساختن بودم.

فروردین ماه ۱۳۶۵ چند روزی از برگزاری چهارمین جشنواره سینمای جوان نگذشته بود که شروع کردم. افزون بر یک جشنواره سراسری قرار بود در هر استان هم یک جشنواره برگزار شود. شروع کار من آغازی از نقطه زیر صفر بود. در یکی از نخستین روزهای بهاری، وارد ساختمانی در کوچه طوسی باغ فردوس شدم که پیش از انقلاب دفتر جشن هنر شیراز و اکنون به ستاد مرکزی انجمن سینمای جوانان واگذار شده بود. تشکیلات جشنواره چند پوشه بود و یک میز و صندلی قرضی در انتهای راهرویی که به یک پستو ختم می‌شد. مرا به آنجا راهنمایی کردند و اینگونه کار من در خلوت و تنهایی آغاز شد.

کارهای زیادی باید انجام می‌دادم از جمله طراحی آرم جشنواره که از میان بیش از ۸۰ طرح از طراحان مطرح آن روزگار، طرح دو برگ سبز تازه جوانه زده که پیشنهاد من و آقای بهشتی مدیر عامل فارابی بود را تایید کردیم (طراحی و اجرای تندیس بعد از من انجام گرفت). همچنین نوشتن اساسنامه که شامل سیاست اهداف و روش‌ها بود و دو ماهی روی پیش‌نویس بهمن آقایی (از دوستان تلاشگر آن موقع سینمای جوان) کار کردیم. افزون بر یک جشنواره سراسری سالانه برای مرکز هر استان هم یک جشنواره در نظر گرفتیم، اهداف را تعیین کردیم، نوع مسابقات و برنامه‌ها مدت و زمان، برگزاری سیستم داوری و انتخاب گردانندگان و مدیریت آن و… همه تعیین شدند. برای مثال اداره کل ارشاد استان را به عنوان متولی جشنواره گذاشتیم و مجری آن را سینمای جوان در نظر گرفتیم. برنامه هم طی سه روز برگزار می‌شد. اولین جشنواره استانی را در همان سال با موفقیت در همدان برگزار کردیم.

می‌توانم بگویم جشنواره‌ها ظرف مدت کوتاهی موفق به ایجاد هیجان و هبستگی میان استعدادهای محلی شدند و به زودی عکاسان، فیلمسازان و سینماگران جوان از این همایش‌ها سر برآوردند. جوایزی از قبیل فیلم سوپر ۸، مواد خام و دوربین عکاسی پراکتیکا، همه ساخت آلمان شرقی و از این دست برای برگزیدگان گذاشتیم و از خود استان هدایای ارزنده‌تری به برندگان داده می‌شد. کم‌کم گروه‌های تولید درست شدند، در دفاتر انجمن شور و هیجانی به پاشد تولید بالا رفت و جوانه‌ها سر برآوردند. تدارک برنامه‌ریزی و مدیریت کار از مرکز بسیار دشوار بود. جنگ تحمیلی سخت ادامه داشت و نیمی از استان‌ها در شرایط جنگی به سر می‌بردند. من حتی امکان تلفنی صحبت کردن با برخی استان‌ها را نداشتم. گاهی یک روز تمام در مخابرات قلهک می‌نشستم برای اینکه بتوانم چند دقیقه تلفنی با استان تبادل اطلاعات کنم.

داستان‌های بسیاری از آن چند سال کار دارم که فرصت گفتن‌شان نیست. تنها به چند نکته اشاره می‌کنم و می‌گذرم. سیاست ما و امور سینمایی، سیاست بذرپاشی و کشف استعدادها بود. پس تشویق و برنده شدن افراد خیلی اهمیت داشت. همین سیاست بود که منجر به پیدایش نسل تازه‌ای از عکاسان و فیلمسازان شد. این در شرایطی بود که در برخی از استان‌ها برای نخستین بار بود که مردم پرده سینما، دوربین و فیلم را می‌دیدند و باور کردنی نیست که فرزندان همان مردم در سال بعد فیلمساز شده بودند! جنگ هم مزید بر علت بود. در اهواز، ارومیه، سنندج، کرمانشاه، ایلام، لرستان و… جشنواره برگزار می‌کردیم. برای عده‌ای عجیب بود که چگونه و برای چه زیر گلوله و توپ و بمباران، برای یک جشنواره این کارها می‌شود؟ استراحتی در کار نبود. آن روحیه‌ای که گفتم به‌راستی معجزه می‌کرد. درست به مثابه یک رزمنده با همذات‌پنداری با او کار می‌کردیم.. بسیاری از کسانی که امروز چهره‌های شاخص سینمای ایران در جهان هستند را از همان گوشه و کنارهای استان‌ها یافتیم. ترجیح می‌دهم با گفتن نام چند نفر این حماسه را کوچک و محدود نکنم. خودم مورد به مورد استعدادها را می‌یافتم و برای سال بعد، تکلیف می‌دادم و با قاطعیت می‌خواستم کار جدی‌تر و بهتری ارائه کنند.

حتی امروز هم با نوشتن این خاطرات و پس از این همه سال آن عشق و علاقه در وجودم موج می‌زند. شاید بپرسید چه طور این تلاش و عشق در شاخه‌های دیگر هنر رواج نیافت؟ امروز که این خاطرات را می‌نویسم شمار برگزاری جشنواره‌ای که به اتفاق دوستان پایه گذاریش کردیم به چهلم رسیده است. نمیدانم می‌توانید احساس مرا درک کنید؟ ظرف چند سال یک نهضت بزرگ در سینمای جوان ایجاد شد.

نتیجه چهار پنج سال تلاش ظهور هزاران فیلمنامه‌نویس ، فیلمساز و عکاس بود که برخی به فیلم‌های سوم و چهارمشان رسیده بودند. در تمام این مراحل با هدف حمایت هدایت تشویق به کار فراهم کردن زمینه‌های مساعد برای محصولات فرهنگی و رفع مسایل و مشکلات سر راه فعالیت‌های فرهنگی هنری بودم. سامانه‌ای به وجود آورده بودیم بسیار باصلاحیت که اشخاص فرصت‌طلب و بی استعداد جایی در آن نمی‌یافتند و خود به خود حذف می‌شدند روحیه پاک و سالم در آن زمان همه را به سمت نیک اندیشی و کارهای پسندیده سوق می‌داد آن حسن خلق که در جامعه انقلابی آن دوران به همراه روحیه ایثارگری که در سطح وسیعی از جامعه گسترده شده بود، موجب پیشرفت کارها می‌شد و باعث شد ما ظرف چند سال به چند هزار فیلم و چندین هزار عکس از صدها فیلمساز و عکاس رسیدیم. این در شرایطی بود که ما در محدودیت‌ها و تنگناها دست و پا می‌زدیم، عکاسی روی فیلم‌های ۱۳۵ بیست و چهارتایی یا سی و شش تایی سیاه و سفید و رنگی انجام می‌گرفت و فیلم‌های فیلمبرداری هم سوپر هشت سه دقیقه‌ای بود. هنوز واژه‌هایی چون ویدیو یا دوربین دیجیتال به گوش کسی نخورده بود. جشنواره به عنوان یک نقطه عطف، عامل حرکت و درآمدن از پیله‌ای بود که هرکس شاید به نوعی دور خودش پیچیده و در آن محصور شده بود. خیلی‌ها تلاش می‌کردند (مدیران مدرسان و هنرجویان) تا فیلمی ساخته شود و در جشنواره به نمایش درآید بدون جشنواره انگیزه‌ای باقی نمی‌ماند و ساختار محکم و مدیریت کارآمد روند درست پیشرفت سینمای جوان را تضمین می‌کرد. همان طور که گفتم دو سه ماه مانده به شروع جشنواره استانی با ایجاد دلشوره و حساسیت موتور جشنواره را به کار می‌انداختیم و برای این منظور از روانشناسی و نیز مردم شناسی هم استفاده می‌کردیم و به نتیجه هم می‌رسیدیم با این شیوه‌ها همه به تکاپو می‌افتادند. برای نمونه، از سوی یکی از این جشنواره‌ها خبر می‌رسید که مدیریت اداره کل یا حتی خود استانی بزرگ و مهم تمایلی به برگزاری جشنواره ندارند! این یعنی شکست برنامه‌های ما پس باید تمهیدی به کار می‌بردم. ناچار برنامه و آثار آن استان را به استان همجوار که کوچک‌تر و ضعیف‌تر بود حواله می‌دادم و اتمام حجت می‌کردم که ظرف یک هفته اگر تصمیم گرفته نشود، خبر را رسانه‌ای می‌کنم تا آثار هنرجویان آنجا به استان همجوار برود. میان این دو استان رقابتی دیرینه بود و این پیغام من به شأن استان منصرف شده بر می‌خورد و در ضمن احساس خطر می‌کردند از اینکه فردا هم از جانب مردم و هنرجویان و هم مرکز زیر سؤال بروند جواب یک هفته که چه عرض کنم، یکی دو روزه در شورای اداره یا استان مطرح شده و تصویب و بودجه اش هم ابلاغ می‌شد. یک بار دیگر خبر رسید که استانی به هیچ عنوان حاضر به همکاری نیست نامه‌ای بسیار تند به نمایندگی از وزیر وقت بدون اطلاع دفتر وی نوشتم و در آن گزارش عملکردها راجع به جشنواره را خواستم این نامه کار خودش را کرد و گزارش به قدری پربار بود که منجر به برگزاری بهترین جشنواره آن سال شد (جالب اینکه این گزارش به دست معاون وزیر رسیده بود و او با تعجب ماجرا را از من می‌پرسید). از این تمهیدات برای پیشبرد کارها بسیار به کار می‌بستم.

دوستان هم زحمت زیادی کشیدند همان بچه‌هایی که در آن سال‌ها با من همکاری می‌کردند تا سال‌ها برگزار کننده ادامه همین جشنواره بودند. از جمله خانم مژگان زرگر که به سهم خود حق بزرگی بر گردن این جشنواره دارد ولی در آن زمان و در آن شرایط و با آن امکانات محدود، به راستی کسی از پس اجرا و برگزاری آن برنمی آمد توان برگزاری این همه جشنواره در بیست و چند استان وجود نداشت راه و روش و تجربه اش را هم نمی‌دانستند. این کار عشق گذشت و نیروی فراوانی می‌خواست.

آن زمان توجه‌ها اغلب به سینمای حرفه‌ای بود و کلمه «جوان» کوچکی و جدی نبودن این فعالیت را به ذهنشان می‌رساند. همان نگاهی که برای مثال می‌توان به مقطع دبستان و بچه‌های دبستانی داشت! فیلم و دوربین هشت میلی متری، سینمای آماتوری، بچه‌های نوجوان و جوان و… افراد ساده‌ بین و سطحی را بر آن می‌داشت تا با شوخی و گاهی سربه‌سر گذاشتن، با عوامل سینمای جوان برخورد کنند. اما ما دنیای عجیبی برای خود ساخته بودیم.

دنیایی پر از شرافت، انسانیت، هنر ناب، پاکی و اخلاص که در وجود یکایک بچه‌های همین سینمای نونهال موج می‌زد. شما از آن بچه‌های فطری چون طبیعت بکر ایلام، کهکیلویه، کردستان، اردبیل، ایرانشهر و بوشهر و گنبد چه می‌دانید؟

سفرهای سرشار از سیر و سلوک ما در جاده‌ها و دشت‌ها و کوه‌ها که آکنده بود از خودسازی با کلام و روح والای یکدیگر را پروراندن و با همان روحیه به محفل جوان‌های تشنه و شیفته هنر و اندیشه پیوستن، چه معجزه‌ها که نمی‌کرد خدا را شکر می‌کنم برای آن معرفت و خودسازی که در آن سال‌ها داشتم در کنار دوستانی که یادشان امروز برایم عزیزتر از هر کس و هر چیزی است.

 از مهمترین خاطراتتان بگویید!

یکی از این جشنواره‌ها که در شرایطی تاریخی و تکرار نشدنی برگزار شد. لازم است درباره آن نکاتی بگویم جشنواره سراسری سال ۱۳۶۷ بود. زمان برگزاری این جشنواره همه ساله ششم تا دوازدهم فروردین بود. در نظر بگیرید در زمان نامتعادل پایان سال ما تا آخرین دقایق سال کار می‌کردیم و سپس تعطیل کرده و روز پنجم کارمان را در تعطیلات با حدود ۵۰۰ نفر مهمان از سراسر ایران در هتل و موزه هنرهای معاصر شروع می‌کردیم. خاطرم هست با آن شدت، کار ده دوازده کیلو وزن کم کرده بودم. آن سال اوج تهدید موشک‌باران‌های تهران در جنگ تحمیلی بود و شهر تقریباً خالی از ساکنانش دعوت کردن ۵۰۰ مهمان به تهران کاری متهورانه به نظر می‌رسید. تهران به شهر ارواح تبدیل شده بود روز چهارم فروردین در این کلانشهر پرنده پر نمی‌زد و من تنها سر کار بودم. بیشتر مردم خارج شده و به شهرهای مختلف یا حومه رفته بودند تا از موشک‌ها جان سالم در ببرند. از میان مسئولان دستم به هیچ کسی نرسید تا از او کسب تکلیف کنم و مسئولیت برگزاری را به او بسپارم یا در اصل بدانم کسی مسئولیت می‌پذیرد یا نه؟! آن روز یکی از روزها و آن لحظه جزو لحظات تاریخی زندگی‌ام بود که تصمیم گرفتم؛ نه به تعطیل کردن بلکه برگزار کردن جشنواره در همان شرایط، اکنون سخت است، احساس آن روز من درک شود. باید در آن وضعیت قرار بگیریم تا خوب متوجه حساسیت و اهمیت موضوع شویم. هر کسی این خبر را می‌شنید، می‌خندید و به تمسخر می‌گرفت، اما تصمیمم را گرفته بودم و در شرایطی که دشمن با تبلیغاتی گسترده و عظیم، گفته بود که امسال عید، تهران را با خاک یکسان می‌کند و به شدت هم در حال عملی کردن گفته‌اش بود، شروع به کار کردم. هر ساعت موشکی به گوشه‌ای از شهر اصابت می‌کرد. در همین حین مدام از شهرستان‌ها تماس می‌گرفتند که چه می‌کنید. بیاییم یا نه؟ اعلام کردم به همه بگویید بیایند. وقتی به محل برگزاری جشنواره در موزه هنرهای معاصر رسیدیم کسی از مسئولان آنجا را هم نیافتم! خودمان وارد موزه شدیم با همکاری چند کارمند موزه شروع به راه اندازی کردیم. کارهای مقدماتی را انجام دادیم، پوسترها را چسباندیم و کار شروع شد. آن موقع هتل مهمانان به نام کوثر در میدان ولیعصر بود. کسانی را در داخل هتل گذاشتم تا به مهمانان اتاق و جا بدهند و برخی حتی تا دم در هتل با تردید آمده بودند و وقتی دیدند افرادی جهت راهنمایی و اقامتشان در هتل مثل هر ساله حضور دارند با تعجب وارد می‌شدند. درست در صبح روز نخست جشنواره موشکی به نزدیک محل برگزاری جشنواره موزه هنرهای (معاصر) اصابت کرد. پس از پرس وجو متوجه شدم به فروشگاه نزدیک محل هتل جشنواره موشک خورده و تمام شیشه‌های طبقات فوقانی هتل هم فروریخته است، جای خوشبختی بود که بچه‌های مهمان ساکن آن اتاق‌ها در سالن نمایش بودند و ما از آن پس همه بچه‌ها را چند نفره در طبقات پایین‌تر جا داده و به کارمان ادامه دادیم. این هم گذشت و دیگر همه جشنواره را باور کردند و آمدند. داوران هم آمدند و در قسمت‌های عکس و فیلم به قضاوت نشستند. سخنرانان هم کم کم پیدایشان شد جلسات سخنرانی‌ها و نقد و بررسی را برقرار کردیم و خلاصه همه کارها به روال عادی هرچند زیر سایه بیم و دلهره پیش رفت تا رسیدیم به مراسم پایانی در روز ۱۲ فروردین و مقامات تشریف آوردند. وزیر سخنرانی جانانه‌ای کرد و در میان سخنان گرم و گیرایش گفت ما در هر شرایطی جشنواره برگزار می‌کنیم. در همان زمان تنها حسی که داشتم، خستگی، دل شکستگی و نگرانی از همه چیز بود؛ خاطرم هست که مراسم را ترک کردم و به اتاقی رفتم و تنها نشستم چراغ را خاموش کردم و ناخودآگاه چشمانم خیس شد. آن اشک از سر گله‌گذاری و شکایت و استیصال نبود، شاید نوعی شوق در آن بود. راستش خودم هرگز نفهمیدم آن اشک‌ها برای چه از چشمانم سرازیر شد.

احساس خلا و دلشکستگی نمی‌کردم احساس پیروزی هم نداشتم. فقط دلخور بودم و شاید صدها احساس دیگر هم داشتم در آن لحظه حس کردم فقط نیاز دارم خانواده‌ام را ببینم.

 از فیلم‌های کوتاهی که تحت عنوان آثار آماتوری در سال‌های ابتدایی دهه ۶۰ اکران می‌شد خاطره‌ای دارید؟ 

بهترین فیلم‌های آن دوران آثار ۱۶ میلیمتری بچه‌های فیلمساز باغ فردوس بود. در میان این آثار هنوز هم شاهکارهایی وجود دارد که توصیه می‌کنم امسال این فیلم‌ها را به نمایش بگذارید( اگر از بین نرفته باشند). ده‌ها فیلم هشت میلی متری بروبچه‌های شهرستانی هم در حد عالی ساخته شدند که اغلب در جشنواره‌های جهانی حضور یافتند. از جمله این فیلم‌ها «آرزو» ساخته ساعد نیک ذات از مشهد و «یک الف ناقابل» ساخته محمد عرب از گرگان بودند. اما اجازه بدهید از سه رخداد بزرگ هم یاد کنم از موضوع فیلم کوتاه هنوز صدها نکته باقی است و در اینجا تنها به یک نتیجه‌گیری کلی اکتفا می‌کنم فیلم کوتاه ما چند اتفاق بزرگ را در سال‌های شکوفایی خود پدید آورد.

این حادثه‌های باشکوه مدیون جو انقلابی، شور و نشاط جوانان، غرور ملی و اعتقادی پایداری در جنگ و مدیریت منسجم و اجرای صحیح سیاست‌ها بود.

یکی از این سه رخداد مربوط بود به دوران بی‌نظیر عکاسی در ایران؛ ظهور صدها عکاس جوان از سراسر کشور و خلق شاهکارهایی که در جشنواره‌ها به نمایش می‌گذاشتیم عکس‌های بی‌نظیری که تنها در آن برهه و شرایط خاص امکان ثبت پیدا می‌کردند. امروز که به این عکس‌ها می نگرم، احساسی جز تأسف ندارم و از خودم می‌پرسم حالا آن‌ها کجایند و چه می‌کنند؟ به راستی چه اتفاقی افتاده بود که بچه‌های ما تا این مرحله از نبوغ و استعداد را در کوتاه زمانی پیموده بودند؟ آرزو می‌کنم روزی نمایشگاهی از آن عکس‌ها برای همه مردم گذاشته شود تا این، حسرت، بر دل این نسل نیز بنشیند.

رخداد دیگر تولید چند هزار فیلم سوپرهشت مستند و داستانی از فرهنگ، اقوام، سرزمین‌ها بناها و آثار تاریخی و آداب و سنن بومی بود. این فیلم‌ها که امروز حدود بیش از ۳۰ سال از زمان تهیه‌شان می‌گذرد اغلب حاوی اطلاعات موضوعی بودند که بسیاری از آنها دیگر وجود خارجی ندارند. چنین بایگانی گران‌بهایی امروز یک گنجینه به حساب می‌آید (هنوز سینمای جوان و فیلم کوتاه آرشیو ملی و موزه اختصاصی ندارند). امیدوارم این فیلم‌ها در مراکز تهیه آنها در استان‌ها یا نزد خود فیلمسازان موجود باشد.

از نهضت فیلمسازی باغ فردوس هم بار دیگر یادی می‌کنم. دورانی استثنایی که منجر به پرورش فیلمسازان خلاق و برجسته ای شد و در این دوران فیلم‌های ۱۶ میلیمتری مستند و داستانی جسورانه ای ساخته شد. من این فیلم‌های عجیب و حیرت انگیز را به یاد دارم. همانطور که گفتم ای کاش جشنواره فیلم کوتاه امسال همت کرده و این فیلم‌ها را به نمایش گذارند.

در یک ارزیابی کلی در قیاس با وضعیت امروز با آنچه در سال‌های گذشته تجربه کرده‌اید کدام ویژگی در سینمای کوتاه امروز برایتان واجد جذابیت بیشتر است؟

در تمام این سال‌ها بیش از ۴۰ سال خدمت به مردم با گوشت و پوست و خون و اعصاب و دریغ از گفتن حتی یک خسته نباشید، این برای کسی که تمام وجودش از رحم و انصاف پر شده است و عاشقانه مردمش را دوست دارد، بسیار سخت‌تر و دردناک‌تر است. من با این مسایل همیشه به‌عنوان واقعیاتی معمول برخورد کرده‌ام و گله‌ای هم نداشته و آن‌ها را در جایی هم مطرح نکرده‌ام. در اغلب این جشنواره‌ها دست تنها کار می‌کردم. درست همان کسانی که تا پیش از جشنواره و در زمان انجام کارهای طاقت‌فرسا خبری از ایشان نبود و هنگام برگزاری زودتر از همه حاضر بودند. به خاطر دارم که در مراسم پایانی یک جشنواره، یکی از آقایان در اوج خستگی و بی‌حالی آخر کار آمد و گفت اگر خسته‌ام او به جای من به روی سن برود و جوایز را به دست آقای وزیر بدهد، بی‌درنگ پذیرفتم و رفت و پس از اهدای جوایز هم رسماً از او به خاطر زحماتی که برای جشنواره کشیده بود، تشکر و قدردانی شد. ولی آخر این چیزها مگر چقدر اهمیت داشت؟ نکته مهم درباره دوران قدیم جشنواره تهران این بود که ما با پول کار نمی‌کردیم. حتی جایزه‌های ما فیلم خام بود. پس همه چیز برای رضایت دل بود و در بودجه جشنواره انقدر صرفه‌جویی می‌شد که امروز شما با دیدن صورت حساب‌های آن خنده‌تان می‌گیرد برخی از آنها را هنوز دارم اما نتایج درخشان بود.

طی یک دهه اخیر چه نسبتی با سینمای کوتاه داشتید و آیا همچنان پیگیر جشنواره تهران هستید؟ 

جشنواره فیلم کوتاه تهران امروز یکی از پرتوان‌ترین و پربارترین جشنواره‌های فیلم کوتاه در جهان است. من جشنواره‌های نامدار اروپایی را دیده‌ام. آنها با آنکه از سراسر جهان فیلم دارند اما تنها نام و سر و صدا هستند. توان محتوایی ما در هیچکدام از آن‌ها نیست، همچنین به لحاظ اجرایی تجربه چهل ساله را به خوبی می‌توان در اجرای جشنواره شاهد بود. من همیشه در کنار این جشنواره بوده‌ام، چطور می‌توانم از آن دور باشم؟ افزون بر حضور در هیات‌های داوری فیلم و فیلمنامه در نشست‌ها و مصاحبه‌ها و حضور ساده به‌عنوان تماشاگر در جشنواره‌ها بوده‌ام. البته در سی و پنجمین جشنواره هم دوستان لطف داشتند و قدردانی کردند.

چهلمین جشنواره بین‌المللی فیلم کوتاه تهران به دبیری مهدی آذرپندار ۲۷ مهر تا ۲ آبان ۱۴۰۲ برگزاری خواهد شد.

رویداد ملی عکس لاهیجان
شرایط فیلم‌سازی در استان رکورددا...
اردوی یکروزه فیلم‌سازی ارگ تاریخ...
از کمدی تا آخرالزمان / هفتمین جل...
«فیلم‌جُستار» از هر تعریف و قاعد...
جایزه رِمی «ورلد فست» آمریکا به ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *