به قلم: عباس روزبهانی
شبچره / مهدی محمدنژادیان
فیلمی در ژانر وحشت که تماماً در پاسی از شب در یک گورستان و در یک حمام عمومی نیمهمخروبه میگذرد. فیلم بیدرنگ قلاب را برای نگه داشتن مخاطب میاندازد و بیننده را لحظه به لحظه با خود پیش میبرد. دو مرد جوان نیمه شب برای انتقام جویی دست به نبش قبر فردی که تازه فوت شده میزنند و جنازه را از قبر بیرون آورده، به حمام عمومی مخوفی میبرند تا او را تکهتکه کنند. فیلم که تخیل و واقعیت را به هم آمیخته با دکوپاژ درست از سوی کارگردان، بازیهای بینقص، تصاویر قابل قبول، تدوین حساب شده و صداگذاری تأثیرگذار، فیلمی منسجم را بهوجود آورده است. موضوعی که فیلمساز برگزیده نیز در خور توجه است و به مسأله انتقام از تجاوز و قتل توسط مردی که از دنیا رفته میپردازد. این دو جوان در کودکی و در یکی از روزهایی که از دریچه حمام زنها را دید میزدهاند توسط آن مرد به دام میافتند و هرچند که یکی از آنها از چنگ او میگریزد اما دیگری مورد تجاوز جنسی و قتل قرار میگیرد. روایت فیلم به گونهای است که در پایان بهوضوح روشن نمیگردد که آیا این دو جوان واقعاً در حال انتقام گرفتن هستند یا بلکه فقط این انتقام در ذهن یکی از این دو جوان با بازی بسیار خوب شهرام حقیقت دوست میگذرد؛ هرچند که پایانبندی فیلم بیشتر به ذهنی بودن ماجرای انتقام گرایش دارد که با تصویری از شهرام حقیقت دوست بالای آن قبر تقویت میشود و حسی از این که آن فرد در دنیای آخرت باید جواب گوی آن کاری باشد که با آنها کرده است، با نمای گنبدی شکل مسجد آن گورستان در فورگراند و در نمایی لوانگل و نشان دادن عظمت مسجد، تقویت میشود. پایان فیلم کمی دچار تزلزل است به این دلیل که خیلی زود و ناگهانی آنچه باید گفته شود را مطرح میکند که با خود کمی ابهام را به همراه دارد و مخاطب را تا حدودی بلاتکلیف میگذارد هرچند که این مسئله به طور کلی ارزش فیلم را کم نمیکند و ما در نهایت با یک فیلم تماماً حرفهای روبرو هستیم.
ایکی / پرستو کاردگر
انیمیشنی زیبا که به لحاظ موضوعی خلاقانه و به لحاظ ساختاری با یک فرم بینقص همراه است. فیلم، دغدغههای فردی را مطرح میکند که احساس میکند با دیگران متفاوت است و از این موضوع رنج میبرد. پس به نزد روانشناس میرود تا بلکه از این بابت درمان شود و از مشکلی که فکر میکند با آن روبرو است رهایی یابد. کارگردان این اثر، از تخیلش به بهترین شکل ممکن بهره برده است. این انیمیشن ماجرای کودکی است که در سرزمینی زندگی میکند که مردمش سرهایی به شکل مکعب روبیک حل شده دارند و مشکل اینجاست که سر او به شکل مکعب روبیک است حل نشده است و از این بابت ناراحت است وقتی میبیند تنها اوست که به این وضع دچار است. پایان این انیمیشن، فوقالعاده و غافلگیر کننده است؛ وقتی که او از مطب دکتر خارج میشود باران میبارد و او متوجه رنگهایی میشود که به دلیل بارش باران در جوی کنار پیادهرو جاری است و این رنگها چیزی نیست جز رنگهایی که دیگران برای یک شکل نشان دادن هر یک از شش وجه مکعب بهکار بردهاند و آنوقت است که متوجه میشود که دیگران نیز مسائلی حل نشده در سر دارند. این انیمیشن بیهیچ دیالوگی داستانش را به خوبی روایت میکند و بار اصلی درام به عهده تصاویر، موسیقی و فضاسازیهای خلاقانهای است که کارگردان به درستی توانسته از عهده آن برآید.
کافه کا / محمدهادی امینی
به جز یکی دو صحنه فلاشبک، تمامی آن در یک کافه به اسم «کافه کا» میگذرد. همه چیز این کافه از اسمش گرفته تا صاحب آن و مشتریها و اسامیشان عجیب و مرموز هستند. داستان فیلم به خودی خود آن طور که باید جذابیت خاصی ندارد اما فیلمساز با نحوه روایتش تلاش کرده تا آن را جالب و جذاب ارائه دهد که در این راه نسبتاً موفق بوده است. «الف» پس از سالها، سفارش یک قتل جدید را دریافت کرده است؛ ترتیبی میدهد که سوژه را در کافهای به نام «کافه کا» ملاقات کند. اما داستان به گونهای پیش میرود که قاتل خودش مقتول میشود و فردی که قرار بود توسط او کشته شود نیز به علت تصادف هنگام فرار کشته میشود و محافظ این مقتول نیز قبل از این دو، توسط کافهدار مسموم شده و از بین میرود. حالا که هر سه کشته شدهاند بر سر یک میز کنار هم نشستهاند و صحبت میکنند. فیلم از لحظهای آغاز میشود که آنها (در انتها متوجه میشویم روحشان) در این کافه نشستهاند و در حال گپ زدن هستند و راجع به ماجرایی صحبت میکنند که از سر گذراندهاند. نکته جالب این فیلم همین رخداد است که مرگ، هر سه آنها را در کنار هم جمع کرده است و همچون سه رفیق در حال نوشیدن قهوه و مذارکرهاند و فیلم، پازلگونه ماجرا را از نگاه سه کاراکتر روایت میکند. انتخاب این نوع از روایت و ساختار در سینما که هرچند خیلی نو و تازه نیست اما دشوار و مشکل است و فیلمساز فیلم «کافه کا» سربلند از آن بیرون میآید و فیلمی با موضوعی تلخ را شیرین و کمیک روایت میکند که البته با دقت و مطالعه بیشتر فیلمساز در اینگونه از روایت و ساختار موزائیکی، میتوانست فیلم مستحکمتری را شاهد باشیم.
داش آکل / هاجر مهرانی
موضوع این انیمیشن اقتباسی است از داستان «داش آکل» اثر صادق هدایت. جسارت کارگردان که به سراغ یک اثر ادبی پرمایه و استخواندار همچون «داش آکل» رفته ستودنی است. خوب میدانیم که اقتباس از یک داستان کار سخت و دشواری است آن هم اگر این داستان یکی از آثار بنام و ماندگاری چون «داش آکل» باشد. این انیمیشن به خوبی نشان میدهد که صاحب اثر درک درستی از این داستان و همچنین ادبیات فارسی داشته و نوع ساختاری که برای این انیمیشن برمیگزیند به خوبی تسلط کامل کارگردان را نسبت به کارش نشان میدهد. این انیمیشن که با بهرهگیری از شخصیتپردازیهای درست، داستانی را روایت میکند که ما آن را میشناسیم و آنچه بیننده را مشتاق به دیدن چنین انیمیشنی میکند، همین فرم و چگونگی روایت آن است که در چهارده دقیقه بیهیچ عنصر اضافی و در عین حال بیکموکاست مخاطب را راضی نگه میدارد. این انیمیشن از یک ریتم درونی (تمپو) و یک ریتم بیرونی مناسب برخوردار است که با استفاده از موسیقی ایرانی آنرا تقویت کرده است. دیالوگها به اندازه و بهجاست و توسط صداپیشهها به نحو احسن ادا میشود. همچنین استفاده از عنصر رنگ همچون رنگ قرمز هوشمندانه است که کارکردی دراماتیک مییابد و دوپهلو عمل میکند، خونی که از داش آکل ریخته میشود تلویحا اشاره به همان عشق مرجان میکند. داش آکل از اصابت ناجوانمردانه خنجر از پشتِ یک بیسروپا نمیمیرد بلکه عشق مرجان است که او را از پای در میآورد.
شیر / داریا ولاسوا
فیلمی که با گرایشی به ابزورد چه در محتوا و چه در فرم ما را به یاد نمایشنامههایی از اوژن یونسکو و ساموئل بکت می اندازد. کاراکترهایی که حضور فیزیکیشان توأمان در یک زمان و مکان است ولی هر یک برای خود دیالوگ میگوید و با هم ارتباط طبیعی ندارند. دیالوگهای تکراری با زبانی جنونآمیز و جملههایی خبری که هر کدام در پس دیگری میآید و هیچ رابطه علی و معلولی در هیچ یک از اجزا وجود ندارد. ما در این فیلم شاهد صحنههایی عریان در فضا و مکانی ناشناخته و ناکجاآباد هستیم با استعارات، نکات فلسفی و سیاسی- اجتماعی با روایتی هجو و کنایاتی متعدد. در فیلم «شیر»، در خانوادهای که یک گاو در آشپزخانه آپارتمانشان در طبقه چهاردهم پیدا کردهاند، همچون آثار بکت و یونسکو سردی حاکم بر روابط فردی و اجتماعی را میبینیم که در این خانه و خانواده موج میزند. فضای تهی و پوچ، چهرههایی سرد و بیروح با بازیهای به شدت استیلیزه و بت، به گونهای که حسهای متفاوت در قالبی سرد و یکسان ارائه میشود، ثمره ماشینیزم حاکم بر جوامع اروپایی که جنگهای خانمانسوز جهانی را پشت سر گذاشته است. تصاویری مینیمال، ریتم یکنواخت و بدون اوج و فرود برای رسیدن به این یکنواختی در ریتم از طریق قابهایی یکدست و زاویه دوربین یکسان در تمام سکانسها و پلانها ما را به یاد فیلمهای «روی اندرسن»، فیلمساز سوئدی که ابزورد را از تأتر و ادبیات به سینما آورد، میاندازد. ما در اکثر صحنههای این فیلم شاهد پارودی و هجو هستیم؛ موقعیتهایی که به شدت میتواند بار احساسی و یا حزنانگیز به همراه داشته باشد، با بازیهایی یکدست و بدون اوج و فرود احساسی، به صورت اگزجره و هجو به نمایش درمیآید.