جستجو
نگاهی به شش فیلم کوتاه بسته «ژنریک»؛

از روزهای ابتدایی اسفند ماه اکران گروه سینمایی هنروتجربه، یک بسته فیلم کوتاه از تولیدات انجمن سینمای جوانان ایران را اکران کرده است که صدرالدین عالی‌نژاد با شش ریویوی کوتاه نگاهی به این آثار انداخته است.

به گزارش روابط عمومی انجمن سینمای جوانان ایران، صدرالدین عالی‌نژاد فیلم‌های کوتاه بسته «ژنریک؛ 6 فیلم، 6 نگاه» که این روزها در سینماهای هنروتجربه سطح کشور اکران می‌شود، نقد و بررسی کرده است که در ادامه متن یادداشت این منتقد سینما را مطالعه می‌کنید.

یکی از معدود اتفاقات خوب سینمایی امسال اکران فیلم‌های کوتاه سینماگران جوان در گروه هنر و تجربه است که ذیل عنوان «ژنریک؛ شش فیلم شش نگاه» به شش فیلم کوتاه از آثار «انجمن سینمای جوانان ایران» تعلق پیدا کرده. انجمن سینمای جوانان ایران از بزرگ‌ترین انجمن‌های سینمایی ایران و جهان است که با برگزاری دوره‌های آموزشی و نیز جشنواره فیلم کوتاه هر سال از ساخته‌شدن فیلم‌های بسیاری حمایت می‌کند و به نوعی تریبون و نردبان شروع سینما برای بسیاری از سینماگران جوان است. اکران این فیلم‌ها یعنی دیدن این استعدادها و به آزمون نقد و نظر سپردنشان، که به نظرم کار ارزشمندی است؛ مخصوصا اگر تا حدی فرهنگ فیلم کوتاه دیدن در سینما را جا بیاندازد. در اکران اخیر شش فیلم کوتاه از شش سینماگر جوان انتخاب شده که در ادامه برای هرکدام ریویوی کوتاه می‌نویسم.

قبل از ورود به نقد چند نکته را یادآور شوم:

یکم: هرکدام از این فیلم‌ها ارزشمندی‌هایی داشتند و در این بسته فیلمی نبود که فاقد ارزش دیدن باشد.

دوم: طبیعتا از فیلم‌های ابتدایی هیچ کارگردان جوانی نمی‌توان انتظار یک کار بی‌نقص داشت و همچنین نمی‌توان با آن‌ها درمورد کل فعالیت هنری و آینده‌ی یک هنرمند قضاوتی قطعی داشت.

سوم: نقد منصفانه‌ی آثار هنری جوان وظیفه‌ی هر منتقد است اتفاقا در حمایت از این آثار، که هم به بیشتر دیده شدنشان کمک کند و هم به رفع اشکالات در آثار بعدی.

چهارم: بعد از تماشای آثار نه از هیچکدام متنفر شدم و نه عاشق هیچیک؛ نقدهایی کلی به همه‌شان داشتم ولی در مجموع سه اثر را کمتر پسندیدم و سه اثر را بیشتر، اول از کمتر پسندیده‌هایم می‌گویم:

1: «خنده بی‌دلیل گوزن‌ها» به کارگردانی سجاد ایمانی و فیلم‌نامه مازیار تهرانی (20 دقیقه)

«خنده بی‌دلیل گوزن‌ها» تنها فیلم کمدی فانتزی بسته‌ی ژنریک که به نسبت دیگر فیلم‌های این بسته بیشترین بازیگران مشهور و همچنین بیشترین جلوه‌های ویژه را دارد و پس باید گفت از جهت اول باید پرمخاطب‌ترین فیلم بسته باشد و از جهت دوم احتمالا گران‌ترین فیلم مجموعه است؛ اما این ژانر و این سرمایه‌گذاری‌ها چندان به داد فیلم نمی‌رسد و دلیل، هم در فیلم‌نامه است هم در کارگردانی. فیلم بین سمبلیک بودن و شوخی بودن سرگردان است. نه اینکه نشود بین دو رویکرد جمع کرد ولی سخت است و این فیلم از پس این کار برنیامده، بعضی شوخی‌ها و بازی‌ها و فضاسازی‌ها به شدت عریان و بی تمهید است و گاهی کار را تا مرز مسخرگی پیش برده، سماع به مدل صوفیان ترکیه کاملا از کار بیرون است، در فرم و محتوا، حرفی از خدا در میان نیست و از عرفان هم، نفس نکوهش دنیاطلبی و حرص آدمی با تصوف و عرفان تناسبی ندارد، حتی مدل تصوف و عرفان سانتی‌مانتالِ ترکیه. روابط علت و معلولی بسیار ضعیف‌اند، فیلم به ما نمی‌گوید چرا منیژه باید شوهرش (آیت) را به سرعت به رقیب بفروشد؟ نمی‌گوید چرا رقیب زود از پشت درخت بیرون می‌آید و تعقیب را تا آخر دنبال نمی‌کند؟ نمی‌گوید اگر همه طمع‌کارند و همه دزدند چرا بیشترین بلا فقط باید سر آیت بیاید؟ آن‌هم مکرر؟ نمی‌گوید آیت چرا باید منیژه (همسرش) را به پری (معشوقه‌اش) بفروشد در حالیکه دومی به مراتب احمق‌تر و ناخواستنی‌تر جلوه کرده، البته در بخشی که از فیلم‌نامه منتشر شده می‌بینیم قرار بوده منیژه بسیار زشت و زمخت باشد و معشوقه بسیار دلربا و خواستنی که در عمل چنین نشده. و مهم‌تر از همه پایان‌بندی اثر است، فیلم خیلی ساده تمام شود و تو مدام حس می‌کنی در این فیلم شبه نوآر هنوز چیزی کم است، که فیلم حرفی داشته باشد و تکرار همه‌ی فیلم نوآرهای قدیمی نباشد، گروهی به دنبال طمع مال دنبال خلاف می‌روند و بعد هم چیزی گیرشان نمی‌آید و شکست می‌خورند، همین؟ از مشکلات فیلم‌نامه گذشته موارد دیگر قابل‌قبول‌اند، بیشتر بازی‌ها خوب‌اند، مخصوصا بازی جابر وثوق، شبنم فرشادجو و محسن صادقی نسب.

2: «کبود» به کارگردانی و نویسندگی علی توکلی (20 دقیقه)

بعد از دیدن فیلم «کبود» یک سوال برای من پیش آمد. آیا کبود تلمیحی نمادین به یک واقعه‌ی تاریخی خاص است؟ اگر نه فیلم خیلی بد است، اگر آری، فیلم در نمادسازی بسیار ضعیف عمل کرده، شبکه‌ی نمادها کامل نیستند و فیلم‌نامه‌نویس در فهم تاریخی آن ماجرا دچار سطحی‌نگری و کم‌اطلاعی است. نام آن واقعه را در این ریویو نمی‌گویم تا اگر کسی خواست فیلم را ببیند ذهنیت نداشته باشد اما تفسیر و بررسی فیلم خیلی به اقتباسی بودن یا نبودنش بستگی دارد. از این ماجرا که بگذریم، اینجا هم دو مشکل فیلم قبل حضور دارد، روابط علی معلولی و پایان ضعیف. کبود به ما نمی‌گوید چرا پسر سوگوار که در میانه‌ی قصه به قصه می‌پیوندد (با بازی ابراهیم عزیزی) با آن‌همه داد و قال در عمل اینقدر زود تسلیم می‌شود؟ آنهمه قسم و آیه و فحش و فریاد و تهدید و بازی اگزجره، با یک دست به یقه شدن ساده تمام می‌شود؟! این ماجرا موجب اندکی کمدی ناخواسته می‌شود. همچنین فیلم به ما نمی‌گوید چرا هیچکس به پلیس زنگ نمی‌زند؟ این چرایی عدم زنگ زدن به پلیس البته در خیلی از فیلم‌های ایران و جهان جای سوال دارد! انگار فیلم‌نامه‌نویسان امروز همچنان تحت تاثیر داستان‌نویسانی هستند که زمان نوشتنشان هنوز موبایل و یا حتی تلفن هم اختراع نشده بود! و بدتر از همه پایان‌بندی فیلم است، هم نفس تسلیم‌شدن و کوتاه‌آمدن خیلی عجیب است و هم اصل ماجرای ترجیح دفن مخفیانه به جای رفتن پیش پلیس یا تشییع عمومی، چرا؟ چون اگر علت کوتاه‌آمدن ترس از خشونت طرف مقابل مخصوصا در قبال دختر ارشد خانواده (با بازی مژده دایی) است، خب با همین دفن مخفیانه هم از فرمان طرف مقابل تخطی شده و بهانه‌ی لازم برای خشونت‌ورزی به او داده شده. از مشکلات فیلم‌نامه که بگذریم اجراها و بازی‌‌ها خوب بودند اما هم گاهی از فیلم‌نامه بیرون می‌زدند و هم بدتر اینکه یک‌دست نبودند، اوج این عدم یک‌دستی در دعوا و کشمش ابراهیم عزیزی و مژده دایی است که اولی به شدت بازی گرم و اگزجره‌ای دارد و دومی بازی سرد و ساکت و ملایمی، انگار دو بازی از دو فیلم یا دو سکانس مختلف به زور به هم چسبیده شده. همچنین است سکانس هم‌بازی بودن شخصیت امیر (داماد) و شخصیت دایی در کنار هم؛ دایی که باید بدترین و ترسناک‌ترین شخصیت باشد بسیار بازی ملایمی دارد و امیر که تنها هوادار اوست بازی بسیار گرمی، این دو بازی هم مکمل هم نیستند. در مجموع امین اکبری نسب و همایون حجازی به نظرم بهترین بازی‌ها و نیز نقش‌ها را  برعهده داشتند.

3: «امروز جمعه است» به کارگردانی محمد آهنگر و نویسندگی مرجان ریاحی (14 دقیقه)

«امروز جمعه است» قصه‌ی سرراستی دارد و بازی‌های قابل قبول و فضاسازی و صحنه‌پردازی باورپذیری، اما قصه به شدت کلیشه‌ای و بی‌معنا و باورناپذیر است. آدم بدها آدم خوب را اذیت می‌کنند و او سعی می‌کند قهرمانانه و مدبرانه مقابله کند. حالا آدم بدها هم همگی مرد هستند و عموما مرد مسن، و آدم خوب دختر جوان. اذیت هم تجاوز است. همه راننده‌ها متجاوزند و دختر جوان هیچ پناهی در عالم ندارد. تازه آدم بد هم همه جوره بد است، هم متجاوز است، هم بی‌رحم، هم تهمت‌زن، هم احمق! و البته به جز کلیشه‌ای بودن یک «که چی» بزرگ بعد فیلم با مخاطب مواجه می‌شود. تنها فایده‌ی فیلم احتمالا این است که شاید به چشم بعضی جشنواره‌های خارجی بیاید که بیایید به فیلمی جایزه بدهید که در آن مردهای مسن ایرانی به دختران جوان ایرانی تجاوز می‌کنند، تازه دختران جوان خودشان سعی دارند با این مردها مقابله کنند، تازه زنان چادری ایران هم ممکن است پوشش و دامی برای موردتجاوزقرارگرفتن دختران ساده‌دل باشند!

4: «جان داد» به کارگردانی و نویسندگی سهیلا پورمحمدی (15 دقیقه)

«جان داد» جزو فیلم‌هایی بود که در این بسته به نظرم ارزشمند بود و دست‌کم می‌توانست با تغییراتی به یک فیلم خوب مبدل شود. قصه قصه‌ی فقدان است برای یک کودک و نوع سوگواری و مواجهه‌ی خاص او با نگاهی شاعرانه و لطیف. پیرنگ به نظرم مشکل چندانی ندارد (مگر همان پایان‌بندی و نقطه‌ی فرود که مشکل همه‌ی فیلم‌های این بسته است به نوعی)؛ اما سوال‌هایی پیش چشم می‌آید: چرا این دختر کوچک و سوگوار در چنین فضای شبه جزیره‌ای تنها رها می‌شود؟ چرا تنها عضو خانواده‌ی او هیچ کنش محبت‌آمیزی به او ندارد، از این جهت یاد بعضی فیلم‌های غربی می‌افتیم، گانگسترهای آمریکایی که به راحتی از کنار گریه و زاری دخترانشان رد می‌شوند، اما مرد ماهی گیر جوان شمالی که خود نیز از سوگ همسرش بسیار متاثر شده چرا یکبار دخترش را در آغوش نمی‌گیرد؟ و یا سوال دیگر اینکه آیا واقعا دختر یک ماهی‌گیر که همواره شاهد مرگ ماهیان بوده از کودکی، مانند یک دختربچه‌ی شهری می‌تواند از مرگ یک ماهی متاثر شود؟ باز هم اشکالات منطقی و علت و معلولی ضعف اصلی فیلم‌نامه است. اما مشکل بیشتر در کارگردانی است. کیفیت و سبک نقاشی‌های یک دختربچه در آن سن، آن‌هم در آن لوکیشن غیرشهری و ظاهرا دور از آموزش، آن‌هم بی هیچ توضیحی، به شدت تصنعی و کلیشه‌ای جلوه می‌کند. هرکسی اندکی نقاشی کرده باشد می‌داند این نقاشی‌ها نقاشی‌های یک آدم بزرگ است و حتی اگر با یک کودک نابغه یا بسیار آموزش دیده مواجه باشیم می‌دانیم سبک نقاشی او به این شکل نخواهد بود. نکته‌ی دیگر استفاده‌ی بیش از حد از انیمیشن و پویانمایی نقاشی‌هاست، این تکنیک اگر کمتر و محاسبه‌شده‌تر استفاده می‌شد می‌توانست نقطه‌ی قوتی برای فیلم باشد، اما استفاده‌ی بیش از حد آن فیلم را شبیه یک تیزر تبلیغاتی کرده و از طرفی ناتوانی کارگردان در به تصویر کشیدن سناریو را القا می‌کند.

5: «پرتاب ناگهانی یک فیل» به کارگردانی نازنین چیت‌ساز و نویسندگی حسن حبیب‌زاده و نازنین چیت‌ساز (11 دقیقه)

یکی از بهترین فیلم‌های بسته‌ی ژنریک «پرتاب ناگهانی یک فیل» بود. حداقل در این فیلم، یک قصه‌ی کاملا جدید و غیرکلیشه‌ای و بیرون از سایه‌ی سینمای سیاه آپاراتمانی دهه‌ی قبل به تصویر کشیده شده و همین حرف نو داشتن و مقلد نبودن تا حد زیادی دل مخاطب خسته از تکرارها را گرم می‌کند. امتیاز دیگر فیلم بر هم‌اکران‌هایش پرهیز از جاه‌طلبی‌های فرمی و معنایی و ساختاری است. فیلم نه لوکیشن بزرگ و بیرونی دارد، نه آکساسوار خاص و عجیبی، نه بازیگران متعددی، نه جلوه‌های ویژه‌ای و نه هر چیزی که هزینه‌ی بسیاری را برای یک تجربه‌ی جوان قمار کند، فیلم فروتنانه سعی می‌کند بر قصه و حرف خود سوار شود و ضعف‌های خود را پشت جلوه‌های ویژه و غیرویژه پنهان نکند و تا حد زیادی هم موفق عمل می‌کند. کارگردانی فیلم هیچ نقصی ندارد، پردازش صحنه و لباس و… عالی‌ست، بازی‌ها مخصوصا بازی سام کبودوند خیلی خوب است، اما فیلم‌نامه دو نقص جدی دارد، یکی همان پایان‌بندی که به نظر می‌رسد رها شده و ساده‌انگارانه نوشته شده؛ گشایش ناگهانی آن‌همه گره و ماجرا و استدلال و پیچیدگی ذهنی را نمی‌توان به سادگی باور کرد و انداخت گردن سکانس پایانی و شخصیت کودک. مشکل دیگر اما بعضی دیالوگ‌هایی است که به متن رمان‌ها ارجاعی تصنعی دارند و مخاطب از خود می‌پرسد کدام دو نفری، هرچقدر هم فرهیخته، وسط یک دعوای عمیق خانوادگی حواسشان هست اسم دشوار شخصیت‌های رمان صدسال تنهایی چیست که برای کنایه نسبت به هم خرجشان کنند؟

6: «کپسول» به کارگردانی و نویسندگی امیر پذیرفته (20 دقیقه)

«کپسول» از نظر کارگردانی و فیلم‌نامه شاید سرحال‌ترین و منسجم‌ترین فیلم بسته‌ی ژنریک است. استثنائا در این فیلم هیچ مشکل علت و معلولی در کار نیست. شخصیت‌پردازی‌ها کامل‌اند و وقایع با منطق درستی پشت هم قطار می‌شوند. قصه مخاطب را درگیر می‌کند و بازی‌ها همه با قصه منطبق‌اند، شاید بتوانم بگویم این فیلم حتی یک بازی بد یا یک نقش اضافی نداشت. به قاعده‌ی درست فیلم کوتاه همه‌ی اضافات از قصه حذف شده‌اند و داستان کاملا سرراست است. برعکس بیشتر فیلم‌های کوتاه کارگردانان جوان فیلم ناقص نیست، مخصوصا بی‌ ته نیست و قصه کار خود را تا حد زیادی تمام می‌کند. این امتیاز کپسول به فیلم قبلی است، اما ضعفش نسبت به فیلم پرتاب ناگهانی یک فیل، کلیشه و کهنه بودن قصه است، قصه چندان درد و قصه‌ی امروز نیست، دردِ لااقل بیست الی سی سال پیش به قبل است و حرفی که آن زمان تازگی داشته، امروز مشکل اصلی بیشتر نوجوانان چیزهای دیگری است؛ دوستی می‌گفت این فیلم معلوم است دروغ نیست و از تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده برآمده، شاید همین برآمدن از تجربه علت کهنگی حرف فیلم باشد، شاید هم علت همان سایه‌ی جشنواره‌ی خارجی است که بر بعضی فیلم‌های دیگر سنگینی می‌کند و بر این فیلم هم سنگینی کرده و سوژه به همین دلیل انتخاب شده، با این‌حال انسجام و تعادل و کامل‌بودن فیلم در بیشتر اجزایش نوید خبرهای خوب بعدی را می‌دهد.

تجسم یک باور کهن
موفقیت فیلم کوتاه «آخرین شیهه‌ی ...
در روزهای پایانی اسفند نهمین هفت...
گستره وحشت
حسن خمسه سرپرست انجمن سینمای جوا...
پایان فیلمبرداری فیلم کوتاه «مهم...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *