جستجو

  به قلم: عباس روزبهانی

 

اندرو / تورنیکه گو گریچیان

این فیلم، که بر اساس روابط علت و معلولی شکل گرفته است با موقعیت‌هایی تکرار شونده به داستان سفر یک پدر و پسر می‌پردازد. «اندرو» معماری بی کار است که با پسر یازده ساله اش به نام «داتو» به ترکیه سفر می‌کند تا وسایل دست و دوم خرید و فروش کنند. بین راه مردی ترکیه ای را سوار می‌کنند که سفر آنها را به مجموعه‌ای از اتفاقات ناخوشایند برای اندرو و پسرش تبدیل می‌کند.

کودکی که در مرحله گذار از کودکی می‌باشد از دنیای نسبتاً امن خانه پا به بیرون میگذارد و وارد جهان خشن بزرگسالان می‌شود.

پسربچه با بازی خوبی که دارد با سفری که آغاز می‌کند وقتی به خانه برمی‌گردد دچار تحولی می‌شود که برایش خوشایند نیست. پدر و پسر گرفتار یک تغییر می‌شوند و مسیر این تغییر را که به از بین رفتن آن خوشبختی اولیه می‌انجامد طی می‌کنند و دست آخر تنهایی حاکم می‌شود.

کارگردان شیوه روایتش به گونه‌ای است که در شیوه دکوپاژ فیلمش از پلانهایی استفاده می‌کند که نیازی به نماهای اضافی ندارد و با دقت تمام و به موقع از کاراکترها فاصله می‌گیرد و به خوبی در لحظه مناسب به شخصیتهایش نزدیک می‌شود. او سعی کرده تا جای ممکن به شکل یک ناظر بی طرف عمل کند.

دوربین ثابت و بی تحرک، نماهای طولانی و سکوت با دیالوگ‌هایی اندک، بازی‌های بدون میمیک و فراز و فرود لحن، استفاده از عناصر کم و ابزارهای محدود، استراتژی تکرار شونده تعلیق و تکرار موقعیت‌ها، شکل فیلم (نوع دکوپاژ و میزانسن) بر پایه سادگی بیان و استفاده از روشهای ساده؛ مینیمالیسم در سینما را به یاد می‌آورد. فیلم اندرو همچنین ما را به یاد فیلم سینمایی «چاقو در آب» می اندازد فیلمی که مینیمالیسم در آن موج می‌زند. در فیلم «چاقو در آب» نیز فردی غریبه با یک زن و شوهر ناخواسته همسفر می‌شود و موقعیت‌ آرام و بی دغدغه آنها را دچار چالش می‌کند. و در فیلم «اندرو» یک مرد ترکیه ای که حضور خود را بر آنها تحمیل می‌کند آرامش نسبی این پدر و پسر را بر هم می‌زند و باعث بیدار شدن خشم خفته و نهفته اندرو میگردد که همه این خشونت را با فریادهایی که می‌زند بر سر پلیسی که بی مورد به آنها گیر می‌دهد خالی می‌کند.

 

فلامینگو / امیر نجفی

از نظر فرهنگی اگر بورژوازی را نمودگار آزمندی، پستی طبع و بی ذوقی بدانیم که جز پول پرستی انگیزه‌ای نمی‌شناسند با در دست گرفتن امکانات مالی و مادی گروه کارگری را استخدام نموده و از مزایا و منافع آن در جهت تحکیم موقعیت اقتصادی و اجتماعی خود بهره می‌برند. فیلم فلامینگو در زیر متن اش شاید به مرگ بورژوازی اشاره دارد یا چنین چیزی را آرزو و یا پیش بینی می‌کند. این فیلم، ماجرای مردی چهارصد کیلویی است که در خانه مرده و بو گرفته اما از شدت چاقی از در بیرون نمی‌رود و عده‌ای از همسایگان که برای او کار می‌کرده و به نوعی جیره خوارش بوده اند به این فکر می‌کنند که چطور جسد او را بیرون بیاورند و در جایی دفن کنند. در واقع طبقه بورژوا که قدرت خود را از طریق به کارگیری طبقات پایین در شغل های مورد نظر و جمع آوری ثروت کسب می‌کنند حالا به بن بست رسیده و مرگ آن فرا رسیده است.

کل فیلم در یک سکانس پلان روایت می‌شود و دوربین کوچه ای بن بست و باریک را نشان می‌دهد که ته این کوچه بن بست، منزل همان مرد چاق قرار دارد. اینکه فیلم‌ در یک سکانس پلان روایت می‌شود کاملاً با حرفی که قرار است زده شود همخوان است. بی تحرکی و تنوع نداشتن نما به نوعی راکد بودن و به بن بست رسیدن را تداعی می‌کند و همچنین بوی تعفن جسد مرد چاق را که به درستی هیچگاه در طول فیلم او را نمی‌بینیم اما در ذهن تصورش می‌کنیم محله را گرفته و فیلمساز این بوی گند را از طریق همین رکورد و عدم تنوع نما به بیننده القا می‌کند. کارگردانی فیلم اما به لحاظ هدایت بازیگران کمی دچار مشکل است. انگار که بازیگران در موقعیت موجود، آزاد گذاشته شده و کنترل خاصی روی بازی آنها وجود ندارد و بازی آنها به یک شوخی شبیه می‌شود، که این به شوخی گرفتن موقعیت از سوی کاراکترها منجر به جدی نگرفتن فیلم از سوی مخاطب خواهد شد. صدا برداری فیلم نیز دچار مشکل است به طوری که وقتی شخصیتهای  فیلم حدوداً پشت به دوربین صحبت می‌کنند صداها اوت می‌شوند و این نقص به وضوح احساس می‌گردد هرچند که صدابرداری چنین فیلمی آن هم فیلم کوتاه با توجه به میزانسن های موجود دشوار است.

 

کابوس نامه / فرهاد غلامی

دغدغه‌های فیلمساز برای ساخت چنین فیلمی؛ که سرگذشت خانواده‌ای که بر اثر جنگ دستخوش تغییر شده است را روایت می‌کند، برگرفته از تجربیاتی است که خودش به نوعی درگیر آن بوده است. این دغدغه‌ها اکنون برایش همچون کابوسی است که او را رها نمی‌کند و آن را در غالب فیلمی نسبتاً تجربی ارائه می‌کند. فیلم ترکیبی است از چند تکه کابوس که نه آغازی دارد و نه پایانی، که هر یک از کابوس‌ها در عین حال که مستقل هستند اما بخشی است از کل ماجرا که همچون یک غزل یا قصیده با یک ترکیب بند (تصاویر نگارگری) به هم ربط پیدا می‌کنند. روی برخی از تصاویر، اشعار ابوسعید ابوالخیر به صورت مونولوگ توسط کاراکتر فیلم نجوا گونه بیان می‌شود. و این نوع ساختاری که فیلمساز برای فیلمش برگزیده مناسب است و ما به عنوان مخاطب نیز شاهد کابوس‌های او (فیلمساز) هستیم و در زمان به صورت رفت و برگشت های زمانی که هیچ مرزی بین آنها وجود ندارد به گذشته، حال و آینده می‌رویم و تصاویری که می‌بینیم گاهی واقعی هستند و گاهی فرا واقعی و حتی در صحنه هایی از فیلم جای این دو دنیا با هم عوض می‌شوند آن هم با بکارگیری ترفند و شگردهایی از سوی فیلمساز که تصاویر جهان واقعی (با تغییر دادن نور و رنگ تصاویر و همچنین استفاده از تصاویری با عدسی محدب و مقعر) فرا واقعی می‌شوند و تصاویر فرا واقعی (آنقدر ملموس و عینی می‌گردند) که به واقعیت نزدیک می‌شوند.

فیلم هرچند در بکارگیری برخی از عناصر سینمایی خلاقانه است اما با تصاویری که گاهی به سمت زیاده گویی پیش می‌روند کمی خسته کننده به نظر می‌رسد. از جمله تصاویر اشعار به صورت نوشتار، فیلم را تا حدی از یکپارچگی دور می‌کند. وقتی ما اشعار را از طریق اصوات روی تصاویر می‌شنویم پس چه نیاز و یا ضرورتی است به استفاده از شکل نوشتاری اشعار؟ جز اینکه رد پای فیلمساز را در فیلم نشان دهد و نمایان سازد؟

 

پسرک / مونا عبداله شاهی

پسر کوچک یا پسرک (Little Boy) اسم رمز جنگ افزار هسته‌ای است که در ۶ آگوست ۱۹۴۵ توسط نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا در شهر هیروشیما انداخته شد. این بمب اتمی اولین بمبی بود که به عنوان سلاح هسته‌ای برای کشتار انسانها استفاده شد. انتخاب نام «پسرک» برای این انیمیشن دو کارکرد دارد اول اینکه قهرمان اصلی این انیمیشن پسربچه‌ای است که حق حیات دارد و در این جهان پر از آشوب به دنبال زندگی است و دوم اشاره یا طعنه‌ای است به اولین بمب اتمی.
مردم به دستور ارتش در حال ترک شهر خود هستند؛ اما پسرک یتیمی از رفتن سر باز می‌زند چرا که به دنبال اتمام کاری است. او به مدرسه و کلاس درسش که هیچکس در آنجا نیست باز می‌گردد و بر روی تخته سیاه در حال تکمیل نقاشی هایی است که همه نشان از زندگی و زیستن دارند. در این انیمیشن هیچ رنگی وجود ندارد و تمامی نماهای آن سیاه و سفید است که هرچند سیاهی بر سفیدی در اکثر نماها غالب است اما فیلم سیاه نیست بلکه با حال و هوای موضوع جور در می‌آید و به خوبی فضای جنگ و ویرانی پس از آن به تصویر کشیده شده است. نقش صدا در این انیمیشن قابل توجه است و علاوه بر فضا سازی ایجاد شده در یکی دو صحنه کارکرد دراماتیک می یابد از جمله در ابتدای فیلم که صدای بازی بچه‌ها در مدرسه را می‌شنویم که جای خود را به صدای رژه ارتش و عبور کامیون‌های نظامی می‌دهد که ما هیچ‌یک از آنها را نمی‌بینیم اما تصورش می‌کنیم.
فضای وقوع این حادثه نیز خوب است، زمستان است و برف می‌بارد و در میان جمعیت تنها پسرک یتیم است که در دل این تیرگی به دانه های سفید برف خیره می‌شود و پس از آن است که تصمیم می‌گیرد که برگردد تا کارش را انجام دهد. حضور و خلق عکاس در این انیمیشن نیز به جا و درست است. او که در حال ثبت فجایع و مصیبت‌هایی است که مردم با آن دست به گریبان اند متوجه این پسربچه می‌شود و از میان تمامی بدبختی ها او را به عنوان سوژه برمی‌گزیند، پس او نیز از رفتن باز می‌ماند و پسرک را دنبال می‌کند و قبل از مرگش آخرین شات های عکسش را از حضور پسربچه کنار تابلو رقم می‌زند. عکسهایی که بر صفحه تاریخ حک می‌شوند و این اتفاق حداقل دو معنا را در انیمیشن به همراه دارد. نخست اشاره ای است به پسرک که کشته شده اما حضورش سایه وار بر روی تابلوی کلاس کنار نقاشی هایش به چشم می‌خورد و ما سپس دوربین عکاسی را می‌بینیم که رو به بالا افتاده که نشان از ثبت شدن این فجایع به وسیله ی آن بمب اتمی (پسرک) دارد.

 

زیرزمین / والری ملنیکوف

فیلمی که به نوعی فیلم کوتاه‌ مستند «شب و مه» ساخته آلن رنه را به خاطر می‌آورد. در فیلم «زیرزمین» شاهد تعدادی از زنان سالخورده هستیم که سالها پیش در مرکز مقابله نظامی در جنگ گیر افتاده بودند و حالا پس از گذشت سالیان در مقابل دوربین، از آن دوران می‌گویند. این فیلم همچون فیلم «شب و مه» بیش از هر چیز به مقولات نفرت و مسئولیت انسانی می‌پردازد. پیرزنهایی که در فیلم آنها را می‌بینیم در زمان جنگ به زیرزمین مدرسه‌ای پناه می‌برند. اکنون که جان سالم به در برده‌اند از یک سو از انزجار و نفرتشان نسبت به آن دوران یاد می‌کنند و از سویی دیگر به مسأله با هم بودن و هم زیستی مسالمت آمیزشان می‌پردازند. جنگ، اگر خانه و خانواده را از آنها گرفت به جایش بودن و دوستانه زندگی کردن با همنوع را که در شرایط سخت کنار هم گرد آمده بودند را هدیه داد. نکته قابل توجه در مورد شخصیتهای این فیلم، این است که آنها با اینکه سالهاست که از آن دوران فاصله گرفته اند اما هنوز یکدیگر را رها نکرده و همچنان در همان زیرزمین مدرسه با هم زندگی می‌کنند. فیلم با سوپر ایمپوز تصاویر کلوزآپ چهره یکی از پیرزنها روی تصاویر لانگ شات هوایی از محله ای که مدرسه در آن واقع شده شروع می‌شود. یکی از حس‌هایی که این تکنیک ایجاد کرده این است که چهره او با زمین در هم تنیده شده و انگار که زمین چشم باز کرده تا ما را ببیند. پس از این پلان است که با حرکت دوربین به درون زیرزمین راه پیدا می‌کنیم و با شخصیتهای فیلم یکی پس از دیگری آشنا می‌شویم. کل تصاویر فیلم برای به نمایش گذاشتن گذشته، سیاه و سفید هستند. به نوعی تأملی به گذشته و کوشش برای درک رنج‌ها و فجایع تاریخ را به تصویر می‌کشد. اکنون و گذشته در این فیلم یکی می‌شود. فرقی ندارد که جنگ چه زمان یا کجا اتفاق می‌افتد. مهم این است که در جنگ هیچ برنده‌ای وجود ندارد.

(فیلم موثر جنگی فیلمی است که کنش یا روایت آن اغلب پس از جنگ رخ دهد، آنگاه که دیگر چیزی جز اندوه و ویرانی به جا نمانده است⁦.) «فرانسوا تروفو»

 

موفقیت فیلم کوتاه «آخرین شیهه‌ی ...
در روزهای پایانی اسفند نهمین هفت...
گستره وحشت
حسن خمسه سرپرست انجمن سینمای جوا...
پایان فیلمبرداری فیلم کوتاه «مهم...
جایزه بهترین کارگردانی جشنواره س...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *