به قلم: عباس روزبهانی
گردش در فروشگاه / آنا ماریا جاکیمسدوتیر هاتری
خانوادهای میخواهد خرید هفتگیاش را با حفظ همبستگی انجام دهد. از لحظهای که وارد فروشگاه میشوند از هم جدا میشوند و بچهها والدین خود را با حجم زیاد خرید در زمان کم پیش از تعطیلی فروشگاه مواجه میبینند. فیلم طعنه و کنایهای است به حال و روز انسانهای عصر کنونی در دنیای مدرن که خرید برای آنها به نوعی تفریح بدل شده است و رشد بیرویه هایپرمارکتها به نوعی نشان از همین موضوع دارد، میل سیریناپذیر خرید کردن در وجود آدمها. یک خانواده که همه دست در دست هم با حالات و رفتاری نمایشی وارد فروشگاه میشوند به سرعت از یکدیگر جدا میشوند و هر یک سر از گوشهای از فروشگاه درمیآورند. بچهها به جای بازی در شهربازی یا پارکها باید به پای پدر و مادر خود بسوزند و تفریح، سرگرمی و بازیشان را در آنجا انجام دهند.
یکی از به یادماندنیترین صحنههای فیلم جایی است که پسر کوچک خانواده به بالای جعبههایی میرود و میخواهد از بالای آن به پایین بپرد که این صحنه با تدوین موازی و استفاده از جامپ کاتهای پیاپی که پدر و مادر را نشان میدهد که به سمت او میدوند تا او را بگیرند، روایت میشود و زمان در این صحنه کش پیدا میکند که نمونهای است از زمان منبسط شده که از طریق تدوین ایجاد میشود و انتظار مخاطب برای سرنوشت پسربچه شدت مییابد. نکته جالب اینجاست که در پایان این صحنه، به جای آنکه به انتظار مخاطب پاسخ داده شود، چیز دیگری به او ارائه میشود و به این طریق پیش فرضهای بیننده نقش برآب میشود و ما متوجه میشویم که دویدن پدر و مادر برای پسربچهشان نبوده بلکه برای کمک به پسر دیگرشان بوده که غش کرده است. این ترفند دو کارکرد دارد: یکی بازی با کلیشههای ساختاری که مخاطب با آنها خو گرفته و دیگری اشارهای است به اینکه خطر پسربچه را که در حال بازیگوشیهای کودکانه است، تهدید نمیکند بلکه خطر واقعی پسر بزرگ آنها را تهدید میکند که مدام سرش در گوشی موبایل خود است، به حدی که در دنیای مجازی غرق شده و به یکباره از حال میرود و بیهوش میشود.
فیلم به جز پلان آخر تماماً سیاه و سفید است و شاید اشارهای باشد به رنگ باختن زندگی انسانهای عصر حاضر. وقتی کل خانواده در آخرین نمای فیلم در دل طبیعت در کنار هم قرار دارند این پلان را به صورت رنگی میبینیم که به نوعی زندگی آنها در دامان طبیعت بهدور از روزمرگیهای ماشینیزم، نیز رنگ میگیرد.
خروسها / امیررضا جلالیان
این فیلم با شوخی دو سرباز با یکدیگر آغاز میشود، ادامه پیدا میکند و با شوخی کارگردان به پایان میرسد. فیلم «خروسها» ماجرای دو سرباز است که برای تفریح به ساحل شمال میروند. تقابل شوخی و رفتارهای جدی این دو سرباز به گونهای است که در میانه فیلم جایی که در دریا سر یکدیگر را زیر آب میکنند، جدی به نظر میرسد و درون و ناخودآگاه آنها را برملا میکند که هر یک بدش نمیآید آن یکی را برای رسیدن به خواسته خود سربهنیست کند و از سر راه بردارد. هر دو سرباز عاشق یک دختر هستند. چارچوب فیلمنامه بر اساس یک مثلث عشقی بنا شده است. این دو رفیق که رقیب عشقی هم هستند، از همان ابتدای فیلم از عشقشان نسبت به آن دختر حرف میزنند و اصلا هدفشان از آمدن به اینجا، امید به دیدن آن دختر است. کارگردانی و دکوپاژ فیلم کاملاً حساب شده است، به طوری که یک نمای اضافی در فیلم احساس نمیشود. اکثر پلانها باز و به گونهای است که هر دو سرباز در قاب دیده میشوند که حس تقابل در این نماها به خوبی درک میشود و به نوعی دوئل این دو دوست را به تصویر میکشد. فیلمساز به درستی هیچگاه دختر را به ما نشان نمیدهد مگر در آخرین پلان آن هم در یک نمای اکستریم لانگ شات و آن زمانی است که مخاطب همچون یکی از سربازها باور میکند که آن سرباز دیگر، شوخی شوخی در دریا غرق و خفه شده است. پایان فیلم هرچند با یک غافلگیری و آن هم به خوبی و خوشی تمام میشود اما این نوع از پایانها آنقدر زیاد استفاده شده که دیگر دستمالی شده به نظر میرسد.
نمای پایانی فیلم با توجه به رفتار دختر و همینطور سرباز (از دور برای هم دست تکان میدهند) به مسأله دیگری اشاره دارد و آن اینکه بین آنها رابطهای وجود دارد که این سرباز هیچگاه در طول فیلم آن را بروز نداده بود و این رابطه را از دوستش پنهان کرده است و مخاطب که تا قبل از این پلان شاید دلش برای او میسوخت حالا دلسوزیاش برای سربازی است که نمیداند و خبر ندارد در این مورد سر او کلاه رفته است و وانمود کردن آن سرباز به خفه شدن، یک بازی برای دست به سر کردن هم خدمتیاش بیش نبوده است و اینجاست که قضاوت مخاطب ابتدا تعدیل میشود و سپس تغییر میکند.
چتر خاکستری / محمد پوستیندوز
این فیلم که یک اثر اقتباسی است از یک داستان کوتاه تحت عنوان «مردی که مدام با چترش بر سرم میکوبید» نوشته «فرناندو سورنتینو»، فیلمی شیرین، جذاب و خوشساخت است. فیلمساز تلاش کرده که تا جای ممکن از لحاظ بصری فیلم خود را جلو ببرد و خیلی متکی به ادبیات و اثر مورد اقتباس نباشد که در این راه هم موفق عمل کرده است. هرچند که در جاهایی از فیلم شاهد صدای راوی که صدای ذهنی و درونی شخصیت اصلی فیلم است، هستیم که روی برخی از تصاویر به گوش میرسد اما اندازه و نحوه استفاده از این شکل روایت به قدری است که نه تنها به فیلم لطمه نزده بلکه از لحاظ ساختاری فیلم را غنی کرده است و در جای جای فیلم به صورت موتیف عمل میکند. انتخاب پلانها و میزانسنها در لوکیشنهای مناسب به خوبی از سوی فیلمساز به کار برده شده که با انتخاب و بازی خوب بازیگر فیلم نیز همراه است. به تصویربرداری و فضاسازی خوب فیلم هم نمیتوان اشاره نکرد که باعث شده در نهایت با یک فیلم کوتاه قابل تأمل روبهرو باشیم. فیلم «چتر خاکستری» ماجرای شخصی که دچار یک عادت همیشگی است؛ فردی وارد زندگی او میشود که مدام با چتری که در دست دارد به آرامی به سر او میزند. در خصوصیترین کارهایش کنار اوست و تنها کاری که میکند با چتر ضربه زدن به سر اوست. حالا پنج سال است که این کار را انجام میدهد. حالا این مرد نمیتواند بدون ضربات او زندگی کند و تنها نگرانیاش این است که شاید زمانی که به او نیاز دارد او را ترک کند و دیگر رنگ آن ضربات چتر را که عمیقاً با آنها میخوابد را نبیند. چه سخت است درد عادت، عادتی که میتواند منجر به نابودی آدمها شود.
مرضیه / درناز حاجیها
یک فیلم کوتاه داستانی که در ۲۸ دقیقه مدت زمان کل فیلم، کلاً از چهار، پنج پلان تشکیل شده است. فیلمسازی با این شیوه، راه رفتن بر لبه تیغ است که حد وسطی وجود ندارد یا نتیجه کار مثبت خواهد بود یا اینکه فیلم شکست خواهد خورد و در نهایت یا ما با یک فیلم خوب طرف هستیم یا یک فیلم بد. جسارت فیلمساز در فیلم «مرضیه» جواب میدهد و ما با یک فیلم خوب طرف هستیم، چه در شیوه روایتی که فیلمساز برگزیده و چه در بازی بازیگران که منجر شده ما تا پایان، فیلم را دنبال کنیم. موضوع فیلم (زنی از شوهرش، رابطه قبل از ازدواجش با شخص دیگری را که داشته پنهان کرده است) آنقدر بکر و دست نخورده نیست و ما چه در فیلم کوتاه و چه در فیلمهای بلند سینمایی نمونههایی از این موضوع را سراغ داریم اما در این اینجا مسأله بر چگونگی روایت است که این فیلم را از برچسب فیلمی با موضوعی تکراری دور میکند. هرچند که این شیوه از روایت نیز بارها در فیلمهای بلند و کوتاه تجربه شده است. اما آنچه در این فیلم مهم است این است که فرم و محتوا کاملاً با هم همپوشانی دارند و هیچ یک از این دو غالب یا مغلوب نیست. فیلم، ماجرای زنی است که به همراه همسرش به مراسم ختم یکی از بستگانش میرود؛ در مراسم اتفاقی میافتد که رابطه آنها را تغییر میدهد.
میزانسنهای موجود در مراسم ختم، با اینکه کار دشواری است طبیعی از کار درآمده هرچند که کمی رفت و آمدهای افراد برای بردن خرما و حلوا و همچنین آمد و شد بچهها در برخی از موارد زیادی به نظر میرسد. و یا استفاده از نماهای بلند که تماماً در فیلم با تقسیمبندی درست زمانی با توجه به حس و حال موجود شخصیتها و ارائه دیالوگها و دیگر عناصر موجود در قاب از ریتم مناسبی برخوردار است اما در پلان آخر زمانی که زن در ماشین تنها میشود و شوهرش میرود تا خودروی دیگرشان را از تعمیرگاه تحویل بگیرد، کمی به واسطه کشدار بودنش از ریتم میافتد ولی به سرعت با حالات چهره مرضیه این خلأ پر میشود و سپس شاهد یک پایان درخشان روبرو میشویم، زمانی که شوهر مرضیه (امیر) سوار بر خودروی دیگر را در بکگراند میبینیم. این زن و شوهر که تا چند لحظه پیش در کنار یکدیگر بودند حالا هر یک جدا از هم در دو خودرو دیده میشوند که به موازات هم حرکت میکنند که اشاره ای است به شکاف بوجود آمده در روابط این دو که از سوی فیلمساز با زیبایی هرچه تمامتر آن هم به شکلی غیرمستقیم بدون هیچ دیالوگی و یا بحث و جدلی بین این زوج، به دور از هر کلیشهای برای بیننده ارائه میشود که با صدای آلارم نبستن کمربرند خودرو روی تصویر مرضیه که تیتراژ را نیز در برمیگیرد بدون هیچ موسیقی یا صدای دیگری هوشمندانه همراه است.
اعجوبههای کوچک / تریت لی
اتفاق فیلم میتواند در هر کجای این کره خاکی باشد. این انیمیشن خالی از فورگراند (پیش زمینه) و بک گراند (پس زمینه) است و اشاره نکردن به مکانی خاص علاوه بر شبیه بودن به بازگویی خاطرات، جهانشمول بودن موضوع فیلم را میرساند که میتواند به نوعی قصد و نیت کارگردان باشد. فیلم به لحاظ تعدد لوکیشن، موقعیتها و فضاها پراکنده است اما همانطور که در خلاصه داستان فیلم آمده این انیمیشن کلکسیونی است از خاطرات شخصی. و انسان دقیقاً برای مرور خاطرات بصورت منقطع و پاره پاره، گذشته را به یاد میآورد آن هم نه بهطور کامل. ذهن انسان قدرت خوبی در یادآوری اشیاء دارد اما نمیتواند موقعیت قرارگیری یا پیکرهبندی شان را به این خوبی به یاد بیاورد. از حمام فقط وان، از یک اتاق فقط در و چارچوب آن، از اتاقی دیگر فقط میز کامپیوتری که کودک در حال کار کردن با آن است، از خیابان فقط موتورسیکلتی در حال حرکت با سرنشیناناش، و … را به تصویر میکشد. نگاه و پایبندی به اصول یادآوری خاطرات، ساختار فیلم را شکل میدهد. به یاد آوردن خاطرهها در فاصلهای کوتاه تر از پلک زدن صورت میگیرد. خاطرات، تصاویر محو و مبهمی از گذشته هستند که مغز مرتبا با آنها سر و کار دارد. در این انیمیشن به سرعت موقعیتها تغییر میکنند و جای خود را به دیگری میدهند. البته در این بین، یک خاطره به صورت موتیف عمل میکند و چندین بار دیده میشود که آن تصویر کودکی است که به سرعت در حال طناب زدن است. این انیمیشن تماماً مرور خاطرات گذشته نیست و به نوعی تقابلی است بین دنیای دیروز با جهان امروز، رودررویی و تفاوت کودکان گذشته با کودکان امروز که کره زمین دیگر برای آنها کوچک و پیش پا افتاده است. یک کودک (دیروز) در حال طناب زدن است و یک کودک (امروز) با همان سن و سال در حال کار کردن با کامپیوتر. در آخرین نما کودکی را میبینیم که بر لبه کره زمین نشسته و در حالی که پاهایش را آویزان کرده به کره ای دیگر در پیش رویش نگاه میکند. شاید این پلان اشارهای باشد به اینکه دیگر زمین گنجایش کودکان در حال رشد نسل امروز را ندارد (تعداد زیادی از کودکان که همگی بر یک موتورسیکلت سوار شدهاند)، چه به معنای وسعت آن و چه به معنای اندیشهای که فراتر از این زمینی که در آن زندگی میکنند را دربر میگیرد.
در واقع ذهن انسان خاطرات را میگیرد و برای آنچه بر اساس باورها و ارزشها دیده یا شنیده، توضیحاتی را ارائه میدهد. ذهن انسان تمایل دارد خاطرات را سرهمبندی کند و بعضاً با افزودن اطلاعات یا مخدوش کردن جنبههایی از آن خاطرات، تغییراتی را در آنها به وجود بیاورد.
کلینر / محمدرضا میقانی
فیلم «کلینر» با توجه به محیطی که لوکیشن فیلم در آنجا قرار دارد پتانسیل آن را داشته که به یک فیلم چرک، چندشآور و سیاه تبدیل شود اما هوشمندانه چنین نشده و فیلم به هیچ وجه چرک نیست. اولین چیزی که در این فیلم خود را به رخ میکشد، تصاویر و گرافیک بصری موجود در قابها میباشد. ترکیببندی و کار با رنگ و نور در هر پلان به بهترین شکل ممکن به کار گرفته شده و تصاویری شسته رفته بدون هیچ عنصر زائدی را شاهد هستیم. موضوع فیلم به غایت تکراری است اما فیلمساز، لوکیشن و موقعیتی که برای موضوع فیلمش انتخاب کرده تا حدی به دادش رسیده و از این بابت قابل تأمل است. اکثر فیلم در یک سرویس بهداشتی زنانه میگذرد و ماجرای دختری خدمه که در یک روز کاری درگیر نگرانی و انتظار برای یک جواب است را روایت میکند. بیننده در طول فیلم تا پایان، چیزی از گذشته این دختر دستگیرش نمیشود و البته قرار هم نیست چیزی از سوی فیلمساز از گذشته کاراکتر فیلمش به مخاطب ارائه کند. این موضوع هم میتواند نقطه قوت فیلم تلقی شود اگر که آن را اینطور بنگریم که برخلاف دیگر فیلمهای ساخته شده از این دست فقط به دغدغههای این دختر در یک لحظه حیاتی توجه کنیم. و از سوی دیگر میتواند نقطه ضعف فیلم محسوب شود اگر این فیلم را با الگوهای آشنا در نظر بگیریم که با عدم آگاهی از پیشینه او، آن هم نه به شکلی بسیط بلکه به اندازهای که پرسشها و انتظارات احتمالی بیننده تا حدی پاسخ داده شود.
دختر میخواهد بداند که حامله است یا نه. و از زمان انجام تست بارداری که خودش میخواهد انجام دهد تا لحظهای که از نتیجه آزمایش آگاه میشود درام نهفته در فیلم است. مدت زمان فیلم (زمان مادی یا فیزیکی = مطابق با واقع) با زمان دراماتیک (نمایشی) یکی میشود و بیننده در نهایت متوجه نمیشود که او از چه کسی باردار است، همسرش یا دوست پسرش؟ هرچند که استرسهای موجود در وجود این دختر ذهن را به سمت گزینه دوم که همان دوست پسرش باشد، پیش میبرد. اینکه مخاطب بداند یا نداند که او از چه کسی باردار است، مسأله فیلم نیست بلکه همراهی با استرس و اضطرابهای نهفته در وجود یک دختر برای آگاه شدن از یک لحظه سرنوشتساز که میتواند زندگی آینده او را تحت تأثیر قرار دهد است که فیلمساز بر آن تأکید دارد. استفاده خلاقانه صداهای خارج از قاب در فیلم نقش ویژهای دارند که کمک زیادی به اتمسفر فیلم کرده و این لحظاتی که دختر با خود درگیر است را به لحظههایی پر التهاب بدل کرده است که میتواند درونیات پر آشوب او را عینیت بخشد. در نهایت فیلم به لحاظ فرم آنقدر سیطره دارد که بر محتوا غالب میشود و این نکته میتواند ایرادی باشد که بر فیلم وارد است.