نگاهی به فیلمهای سومین جلسه فصل ششم پاتوق فیلم کوتاه
به قلم: عباس روزبهانی
برزخ / کنستانتینا کوتسامانی
فیلمی که از همان ابتدا مخاطب باید همه حواسش را برای دیدن و شنیدن تمامی عناصر بصری و صوتی موجود در این فیلم جمع کند و به سادگی از هیچ پلانی نگذرد. فیلم برزخ با قاببندیهای غیر متعارف آغاز میشود و در ادامه نیز پلانهایی از این دست را شاهدیم که ما را به یاد فیلمهای تئوآنجلوپولوس، بهخصوص فیلم دشت گریان میاندازد. برزخ فیلمی است پر از سمبل، و به هر اندازه مخاطب با این نشانهها و کنایهها آشنایی داشته باشد، ارتباطش با فیلم محکمتر و عمیقتر خواهد بود هرچند که عدم آگاهی از نشانههای موجود در فیلم باعث نمیشود که هنرنماییهای فیلمساز که در تک تک نماها به چشم میخورد، نادیده گرفته شود. این فیلم همه عناصر لازم در سینما را به قدر کافی در خود دارد، از کارگردانی و میزانسنهای هوشمندانه تا قاببندی و تصاویر خلاقانه، استفاده درست و بهجا از اصوات و همچنین فضاسازی منحصر به فرد و مهمتر اینکه تخیل و خلق جهانی که فقط در سینما آن را به صورت عینی شاهدیم. کارگردان فیلم برزخ صرفاً به بیان یک داستان از طریق مدیوم سینما بسنده نکرده است بلکه اینطور به نظر میرسد که داستان فیلم به نوعی بهانه و دستاویزی است برای ارائه مفاهیم ذهنی و دغدغههای وجودی و درونی خود او. در شهری که خانههای آن انگار روی آب بنا شدهاست، دوازده پسربچه (حواریون) سعی دارند تا از رازی پرده برداند. و این راز چیزی نیست جز کنجکاوی برای دانستن زنده بودن یا مرده بودن یک نهنگ به گل نشسته در ساحل. اما آنها خودشان جرأت، شهامت و حتی قدرت مواجه و نزدیک شدن به این نهنگ را ندارند و از پسربچهای که زال است و همیشه تنهاست میخواهند تا این راز را برای آنها افشا کند. این پسربچه که مسیح وار عمل میکند برای روشن شدن حقیقت به نهنگ نزدیک میشود و دست خود را به گوشه چشم او نزدیک میکند و او را لمس میکند. با این کار، پسربچه از پا میافتد اما در عوض نهنگ حیات مییابد. و این جاست که غبار از چشمها کنار زده میشود و حقیقت خود را عیان میسازد. (در پلان آخر ابرها کنار میروند و آنچه هست زندگی است و حیات، خودنمایی ستارهها و تأکید بر روی آن با نمایی طولانی که در انتها با صدای نهنگ نیز همراه میشود.)
مرد دودکشی / مقداد اخوان
این انیمیشن داستان فردی که از اصل خود جا مانده است را روایت میکند. تم و موضوع خوب است و مسئله مهم و درخور توجهی را مطرح میکند. هرچند که کارگردان سعی کرده تا در پرداخت و بیان این موضوع درست و بینقص عمل کند اما این انیمیشن به لحاظ محتوا و فرم استحکام لازم را ندارد و از ساختاری منسجم و یکپارچه برای روایت این موضوع بیبهره است که همین فقدان باعث شده تا این اثر در سطح بماند و کمی آشفته و شلخته به نظر برسد و تأثیر گذاری لازم را بر روی مخاطب از دست بدهد. ولی در نهایت همین انیمیشن گوشههایی از خلاقیت این فیلمساز را نشان میدهد. استفاده درست از خط و رنگ در فرم نکته قابل توجه در این انیمیشن است. ترسیم شخصیت، فضا و مکان از این طریق به خوبی انجام شده است. کارگردان از رنگ در طول فیلم به دقت و با هوشیاری استفاده کرده و تنها از رنگ سبز با تونالیتههای مختلف آن بهره برده است و از بکارگیری رنگهای دیگر، به خوبی و با منطق، خودداری کرده است. نکته قابل توجه در این انیمیشن این است که به لحاظ فرم، ما الگوهای نگارگری در نقاشی ایرانی را شاهدیم. اینکه در یک قاب، تصاویر به گونهای است که زمان و مکان درای بعد هستند به این معنا که تک بعدی زمان و مکان کنار گذاشته شده و به جای آن بعدهای مختلف از زمان و مکان را در یک پلان واحد شاهدیم، همان چیزی که در نگارگریهای ایرانی سبک و مشخصه بارز آن دوران است که نقاشان مطرحی از جهان نیز همچون ماتیس تحت همین الگوها دست به خلق آثار ماندگاری زدهاند. کارگردان انیمیشن مرد دودکشی با شناخت، از این الگوهای موجود در نقاشیهای ایرانی استفاده کرده و این فنون را در انیمیشن خود به کار برده که بسیار ارزشمند است.
سایه فیل / آرمان خوانساریان
این فیلم برشی از زندگی است، یا شاید بهتر باشد آن را سکانسی از زندگی نامید. یک فیلم خوشریتم، خوشساخت و یکدست. فیلمساز بیآنکه آسمان ریسمان ببافد به خوبی فیلمش را شروع میکند، آن را پیش میبرد و به خوبی هم آن را تمام میکند. فیلم در همان چند ثانیه اول وضع امنیت زنان را در جامعه به تصویر میکشد؛ زنی جوان که در اولین پلان او را از پشت سر میبینیم ، در قسمتی از خیابان منتظر ایستاده است. دو نفر موتورسوار از مقابل او رد میشوند و متلکی به او میاندازند و خندهکنان از همان قاب خارج میشوند. این زن که لیلا نام دارد به همراه نامزدش به بالین پدر رو به موتش در بیمارستان میرود و سعی میکند تا با دادن خبر نامزدیاش خیال او را از بابت امنیتش در جامعه راحت کند. در این صحنه بازیهای این پسر و دختر به گونهای است که تا حدودی تصنعی و باورنکردنی به نظر میرسد که میتواند نقطه ضعفی برای فیلم باشد اما همینکه فیلم جلو میرود و ما متوجه میشویم که این دو نامزد نیستند بلکه لیلا برای آسوده خاطرکردن پدر خود قبل از مرگش این دروغ را سر هم کرده است حالا همان بازیها نه تنها نقطه ضعف نیست، بلکه به نقطه قوت فیلم بدل میشود. لیلا این بازی را ادامه میدهد و از سیاوش که دوست هم دانشگاهی او بوده است درخواست میکند تا با او برای دیدن خانهای که قرار است آنجا را اجاره کند بیاید و هدفش از این کار این است که صاحب خانهاش را مجاب کند که بیخیال او شود و همین اتفاق هم میافتد زیرا صاحب خانه با جمع کردن قلیان و گذاشتن آن در کابینت تغییر ذهنیتش را هم به لیلا و هم به ما به عنوان مخاطب القا میکند. لیلا یاد گرفته که در این جامعه چطور گلیم خود را از آب بیرون بکشد و در نمای آخر بر این مهم نیز تاکید میکند وقتی که از راننده تاکسی میخواهد قبل از رفتن به خانه مدتی در خیابانها گشت بزند در حالیکه شب است و اوضاع میتواند از روز ناامن تر هم شده باشد. در پایان باید اشاره کنم که این فیلم به اعتقاد من در ستایش خانواده است؛ همان حلقه مفقودهای که شخصیتهای این فیلم از آن بی بهرهاند. لیلا یک ازدواج ناموفق داشته و حالا با دختر خردسالش به تنهایی زندگی میکند. صاحبخانه که همسر و بچههایش در خارج از کشور زندگی میکنند باید در ایران با همه ثروت و امکاناتی که دارد به تنهایی زندگی کند. سیاوش نیز بیآنکه مستقیماً به زندگی او اشاره شود، به نظر میرسد همچون دیگر شخصیتهای فیلم از در حسرت داشتن یک خانواده به معنای واقعی آن بهسر میبرد.
برای فروش / علی بنائیان
یک ایده خوب با فیلمنامهای نه چندان قابل قبول که میتوانست با پرداختی بهتر به فیلمی تأثیرگذار تبدیل شود. موضوع نو و بکر نیست اما ایدهای که فیلمساز برگزیده خوب است. لحظه جدا شدن مادر از نوزادش، جدا شدنی خود خواسته اما از روی جبر است. زنی جوان برای فروش نوزادش به تهران آمده و فیلم به این لحظه از معامله میپردازد. البته از نکات قابل توجه فیلم این است که درگیری زن با خریدار نیست بلکه این درگیری، درونی و بیشتر با خودش است که در لحظه واگذاری بچه دچار تردید شده اما پیداست که راهی جز این تصمیم برایش باقی نمانده است. دیالوگهای بین او و دختری که از اقوامش است و به نوعی اوست که واسطهی این معامله شده آنقدر ساخته و پرداخته نشده که درام و موقعیت را جلو ببرد و به همین دلیل باعث شده تا فیلم از ریتم بیفتد و به جای آنکه جلو برود دچار سکته شود و ریپ بزند. این مشکل در مواجهه مادر با خریدار نیز وجود دارد و دیالوگهایی که بین آنها رد و بدل میشود چیزی به فیلم اضافه نمیکند و باعث پیشبرد فیلم نمیشود. این فیلم بالقوه قابلیت تبدیل شدن به یک اثر خوب و تاثیرگذار را به وسیله خلق لحظه دل کندن مادر از دلبندش را داشته که متاسفانه این حس و حال آنطور که باید درنیامده و فیلم از این بابت عقیم مانده است، هرچند که فیلم در نهایت از یک استاندارد نسبتاً قابل قبول برخوردار است و بازی خوب سونیا سنجری در نقش مادر کمک قابل توجهی به فیلم کردهاست که به راحتی نمیتوان از آن گذشت. از نکات مثبت دیگر فیلم این است که ماجرا در شب اتفاق میافتد که این اتفاق هم به لحاظ محتوایی و هم به لحاظ فرمی به فیلم کمک کرده است.